محل تبلیغات شما

دفاع مقدس ، شرافت و شجاعت مظلومانه




من و ما و خیلی ها در تیتر رومه خواندیم یا از رادیو تلویزیون ، فقط شنیدیم ، خرمشهر آزاد شد .
خیلی خوشحال شدیم .
اما نمی توانستیم لحظه ای هم فکر کنیم چطور آزاد شد ؟
چند صحنه عملیات را از تلویزیون دیدیم . مردم شیرینی پخش کردند و جشن گرفتند .
نمی دانستیم و نمی دانیم در این 5 مرحله عملیات در 23 روز چه بر سر رزمندگان آمد . آیا خرمشهر را عراقی ها دو دستی تحویل دادند و رفتند ؟
نه برادر ، نه خواهر ، چه خون ها که ریخته شد ، چه سرها که جدا شدو چه پیکرها که متلاشی شد .
چه فرزندانی بی پدر شدند و چه پدر و مادرانی بی فرزند .
این تصویر فقط گوشه ای از نمایش پیکر شهدای کربلای عملیات بیت المقدس است . بعد از یک پاتک سنگین دشمن در روزهای اول عملیات برای بازپس گرفتن جاده اهواز خرمشهر .
جانانه ایستادند . با کمترین امکانات در پشت خاکریزی کوتاه . بدن هایشان را آماج گلوله ها قرار دادند و مقاومت کردند .
ما فقط شنیدیم خرمشهر آزاد شد و شادی کردیم .
به احترام شان و به یادشان ، مقاومت کنیم تا پیروزی نهایی
ترکش های شایعه و راست و دروغ ، مجروحمان اگر کرد ، تسلیم نشویم .
سحر نزدیک است .

باز هم 31 شهریور و سرآغاز هفته دفاع مقدس . در این پست گزیده ای ازدو پیام تاریخی امام خمینی (ره) در سال 1367 که در روزها و ماههای بعد از پایان جنگ و در ارتباط با حقانیت آن دوران است آورده می شود .

پیام [به ملت ایران در سالگرد كشتار خونین مكه (قبول قطعنامه 598)]
زمان: 29 تیر 1367/5 ذى الحجه 1408.
مكان: تهران، جماران.
موضوع: سالگرد كشتار خونین مكه و قبول قطعنامه 598


امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار، و جنگ پا‏ ها و مرفهین بى ‏درد شروع شده است. و من دست و بازوى همه عزیزانى كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته‏ اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمین را نموده‏اند مى ‏بوسم؛ و سلام و درودهاى خالصانه خود را به همه غنچه‏ هاى آزادى و كمال نثار مى‏ كنم. و به ملت عزیز و دلاور ایران هم عرض مى‏ كنم: خداوند آثار و بركات معنویت شما را به جهان صادر نموده است؛ و قلبها و چشمان پرفروغ شما كانون حمایت از محرومان شده است و شراره كینه انقلابى ‏تان جهانخواران چپ و راست را به وحشت انداخته است‏.
ملت عزیز ما كه مبارزان حقیقى و راستین ارزشهاى اسلامى هستند، به خوبى دریافته ‏اند كه مبارزه با رفاه طلبى سازگار نیست؛ و آنها كه تصور مى‏ كنند مبارزه در راه استقلال و آزادى مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه دارى و رفاه طلبى منافات ندارد با الفباى مبارزه بیگانه‏ اند. و آنهایى هم كه تصور مى‏ كنند سرمایه داران و مرفهان بى ‏درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه مى‏ شوند و به مبارزان راه آزادى پیوسته و یا به آنان كمك مى‏ كنند آب در هاون مى ‏كوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبى، بحث دنیاخواهى و آخرت جویى دو مقوله‏ اى است كه هرگز با هم جمع نمى ‏شوند. و تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بى ‏بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعى انقلابها هستند
امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدى است. و مسلمانان در یك تشكیلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق كاخهاى سفید و سرخ را از بین خواهند برد. امروز خمینى آغوش و سینه خویش را براى تیرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشكهاى دشمنان باز كرده است و همچون همه عاشقان شهادت، براى درك شهادت روزشمارى مى‏ كند. جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمى ‏شناسد. و ما باید در جنگ اعتقادى ‏مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم‏.
اذناب امریكا باید بدانند كه شهادت در راه خدا مسئله‏ اى نیست كه بشود با پیروزى یا شكست در صحنه‏ هاى نبرد مقایسه شود. مقام شهادت، خود اوج بندگى و سیر و سلوك در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بكشانیم كه بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و یا شهرهاى دیگر آزاد شد. تمامى اینها خیالات باطل ملیگراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است. ملیگراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده كردن اهداف بین الملل اسلامى در جهان فقر و گرسنگى است. ما مى‏ گوییم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملكت با كسى دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لا اله الّا اللَّه» را بر قلل رفیع كرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوریم. پس‏اى فرزندان ارتشى و سپاهى و بسیجى ‏ام، واى نیروهاى مردمى، هرگز از دست دادن موضعى را با تأثر و گرفتن مكانى را با غرور و شادى بیان نكنید كه اینها در برابر هدف شما به قدرى ناچیزند كه تمامى دنیا در مقایسه با آخرت


همه مى ‏دانند كه ما شروع كننده جنگ نبوده ‏ایم. ما براى حفظ موجودیت اسلام در جهان تنها از خود دفاع كرده‏ایم. و این ملت مظلوم ایران است كه همواره مورد حمله جهانخواران بوده است؛ و استكبار از همه كمینگاههاى ى و نظامى و فرهنگى و اقتصادى خود به ما حمله كرده است‏
نكته مهمى كه همه ما باید به آن توجه كنیم و آن را اصل و اساس ت خود با بیگانگان قرار دهیم این است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كىْ و تا كجا ما را تحمل مى‏ كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزى جز عدول از همه هویتها و ارزشهاى معنوى و الهى ‏مان نمى‏ شناسند. به گفته قرآن كریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما بر نمى‏ دارند مگر اینكه شما را از دینتان برگردانند

در آینده ممكن است افرادى آگاهانه یا از روى ناآگاهى در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند كه ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بیخبرند و نمى ‏دانند كسى كه فقط براى رضاى خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگى نهاده است حوادث زمان به جاودانگى و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه‏اى وارد نمى ‏سازد. و ما براى درك كامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانى را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم. مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه كرده است. خون شهیدان براى ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. و خدا مى ‏داند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نیست؛ و این ملتها و آیندگان هستند كه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاك شهیدان است كه تا قیامت‏ مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان كه در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایى كه این گوهرها را در دامن خود پروراندند!.
خداوندا، این دفتر و كتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مكن. خداوندا، كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه‏ اند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما ن و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده‏هاى معظم شهدا! و بدا به حال من كه هنوز مانده‏ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر كشیده ‏ام، و در برابر عظمت و فداكارى این ملت بزرگ احساس شرمسارى مى‏ كنم.
و بدا به حال آنانى كه در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایى كه از كنار این معركه بزرگِ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهى تا به حال ساكت و بى‏ تفاوت و یا انتقاد كننده و پرخاشگر گذشتند!.
آرى، دیروز روز امتحان الهى بود كه گذشت. و فردا امتحان دیگرى است كه پیش مى ‏آید. و همه ما نیز روز محاسبه بزرگترى را در پیش رو داریم. آنهایى كه در این چند سالِ مبارزه و جنگ به هر دلیلى از اداى این تكلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و دیگران را از آتش حادثه دور كرده ‏اند مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفته‏ اند، و خسارت و زیان و ضرر بزرگى كرده ‏اند كه حسرت آن را در روز واپسین و در محاسبه حق خواهند كشید. كه من مجدداً به همه مردم و مسئولین عرض مى ‏كنم كه حساب اینگونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند؛ و نگذارند این مدعیان بى‏ هنر امروز و قاعدین كوته نظر دیروز به صحنه‏ ها برگردند
من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش مى‏ كنم كه نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشكسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگى روزمره خود به فراموشى سپرده شوند.
در این روزها ممكن است بسیارى از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و بایدها و نبایدها كنند. هر چند این مسئله به خودى خود یك ارزش بسیار زیباست، اما اكنون وقت پرداختن به آن نیست. چه بسا آنهایى كه تا دیروز در برابر این نظام جبهه گیرى كرده بودند و فقط به خاطر سقوط نظام و حكومت جمهورى اسلامى ایران از صلح و صلح طلبى به ظاهر دم مى‏ زدند، امروز نیز با همان هدف سخنان فریبنده دیگرى را مطرح نمایند؛ و جیره خواران استكبار، همانها كه تا دیروز در زیر نقاب دروغین صلح، خنجرشان را از پشت به قلب ملت فرو كرده بودند، امروز طرفدار جنگ شوند. و ملی گراهاى بى ‏فرهنگ براى از بین بردن خون شهداى عزیز و نابودى عزت و افتخار مردم، تبلیغات مسموم خویش را آغاز نمایند. كه ان شاء اللَّه ملت عزیز ما با بصیرت و هوشیارى جواب همه فتنه‏ ها را خواهد داد .



 پیام (منشور ت) [به ون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه وجماعات (منشور ت)].
زمان: 3 اسفند 1367/15 رجب 1409.
مكان: تهران، جماران.


هر روز ما در جنگ بركتى داشته‏ ایم كه در همه صحنه‏ ها از آن بهره جسته‏ ایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ‏ایم، ما مظلومیت خویش و ستم مان را در جنگ ثابت نموده‏ ایم، ما در جنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران كنار زدیم، ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناخته‏ ایم، ما در جنگ به این نتیجه رسیده‏ ایم كه باید روى پاى خودمان بایستیم، ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستیم، ما در جنگ ریشه ‏هاى انقلاب پر بار اسلامى ‏مان را محكم كردیم، ما در جنگ حس برادرى و وطن دوستى را در نهاد یكایك مردمان بارور كردیم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم كه علیه تمامى قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال مى ‏توان مبارزه كرد، جنگ ما كمك به افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد كه تمامى سردمداران نظامهاى فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند، جنگ ما بیدارى پاكستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود كه صنایع نظامى ما از رشد آنچنانى برخوردار شد و از همه اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابى در پرتو جنگ تحقق یافت.
همه اینها از بركت خونهاى پاك شهداى عزیز هشت سال نبرد بود، همه اینها از تلاش مادران و پدران و مردم عزیز ایران در ده سال مبارزه با امریكا و غرب و شوروى و شرق نشأت گرفت. جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد. چه كوته نظرند آنهایى كه خیال مى كنند چون ما در جبهه به آرمان نهایى نرسیده ‏ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگى و صلابت بیفایده است! در حالى كه صداى اسلامخواهى افریقا از جنگ هشت ساله ماست، علاقه به اسلام شناسى مردم در امریكا و اروپا و آسیا و افریقا یعنى در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست
من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهاى غلط این روزها رسماً معذرت مى ‏خواهم و از خداوند مى‏ خواهم مرا در كنار شهداى جنگ تحمیلى بپذیرد. ما در جنگ براى یك لحظه هم نادم و پشیمان از عملكرد خود نیستیم. راستى مگر فراموش كرده‏ ایم كه ما براى اداى تكلیف جنگیده‏ ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان كه تا لحظه آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتى هم كه مصلحت بقاى انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل كرده است، آیا از اینكه به وظیفه خود عمل كرده است نگران باشد؟ نباید براى رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده ‏ها به گونه‏ اى غلط عمل كنیم كه حزب اللَّه عزیز احساس كند جمهورى اسلامى دارد از مواضع اصولى ‏اش عدول مى‏ كند. تحلیل این مطلب كه جمهورى اسلامى ایران چیزى به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستى نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمى‏ شود؟! تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمى ‏شود كه ما از اصول خود عدول كنیم. همه ما مأمور به اداى تكلیف و وظیفه‏ ایم نه مأمور به نتیجه.


سالروز تولد بزرگ مرد  حماسه و مقاومت ، سیدجلیل قدر و فرمانده بزرگ ، سید حسن نصرالله

10 شهریورماه مصادف با 31 آگوست و سالروز تولد 52 سالگی سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان است، مردی که با مبارزات طولانی ضد صهیونیستی خود کاخ غرور و خودکامگی صهیونیست ها را متزل کرده و با شکست هایی که در حالت نامتوازن بر دشمن تحمیل کرده، در صدر لیست ترور رژیم صهیونیستی قرار گرفته است. در این نوشتار به صورت خلاصه با زندگینامه نصرالله و عوامل موفقیت وی در مبارزات ضد صهیونیستی اش آشنا می شویم.

زندگینامه

سید حسن نصرالله 31 اگوست 1960 در روستای البزوریه» در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدرش عبدالکریم»، سبزی و میوه‌فروشی می‌کرد. نصرالله از ابتدا علاقه‌مند به دین بود و همین علاقه او را واداشت که با سن اندکش در سال 1976 به نجف برود و تحصیلات حوزوی خود را در آنجا آغاز کند.

در سال 1978 به لبنان بازگشت و در مدرسه الامام المنتظر(عج)، که شهید سید عباس آن را تأسیس کرده بود، تحصیلات حوزوی خود را پی گرفت و در همان حال، به فعالیت‌های ی در جنبش امل مشغول و مسئول ی جنبش امل در منطقه بقاع شد.

با ادامه رژیم صهیونیستی و اشغال جنوب لبنان و پس از آن که امام موسی صدر در لیبی به صورت مرموزی ربوده شد، حزب‌الله لبنان تأسیس شد. سید حسن در حزب‌الله نیز مسئولیت‌های مختلفی را عهده‌دار شد؛ از جمله عضویت در شورای رهبری حزب‌الله، اما از فضای درس و بحث فاصله نگرفت و به تحصیلات علمی خود ادامه داد تا جایی که در سال 1989 برای تکمیل تحصیلات خود به قم مسافرت کرد، اما حملات گسترده اسرائیل به لبنان و مبارزات حزب‌الله به او اجازه نداد، بیش از یک سال در قم بماند و بار دیگر به لبنان بازگشت. در سال 1992 و پس از شهادت سید عباس ، دبیرکل وقت حزب‌الله لبنان، با اجماع شورای رهبری حزب‌الله سید حسن نصرالله، دبیرکل جدید این جنبش شناخته شد.

دو عامل محبوبیت سید حسن نصرالله

سپتامبر 1997 دو تن از رزمندگان حزب‌الله در حمله به یکی از مواضع ارتش اسرائیل در منطقه جبل‌الرفیع در جنوب لبنان به شهادت رسیده و پیکر آنان به دست نیروهای اسرائیلی افتاد. تلویزیون اسرائیل بدون اطلاع از هویت این دو نفر، تصویر خون‌آلود آنان را به نمایش گذاشت، به سرعت مشخص شد که یکی از این دو تن، سید هادی، فرزند سید حسن نصر‌الله، دبیر کل حزب‌الله است. انتشار این خبر و امتیاز ندادن نصرالله به صهیونیست ها برای دریافت پیکر فرزندش موجی از احساسات همدردی، احترام و محبوبیت مردمی  را نسبت به دبیر کل حزب‌الله در میان همه طوایف مذهبی لبنان در پی داشت. این ابراز همدردی و احترام منحصر به لبنان هم نبود و حتی افرادی چون امیر عبد‌الله، ولیعهد وقت عربستان نیز برای نخستین بار در تاریخ حزب‌الله، با ارسال پیام تسلیت برای دبیر کل حزب‌الله، حمایت خود را از مقاومت اسلامی اعلام نمود.

عامل دیگری که باعث افزایش محبوبیت سید حسن نصرالله شد، پیروزی های متوالی حزب الله بر دشمن صهیونیستی بود. در سال 2000 و با افزایش فشار مقاومت اسلامی لبنان و فرسایش ارتش رژیم صهیونیستی، اسرائیل بدون گرفتن کمترین امتیازی از حزب‌الله، از اراضی اشغالی جنوب لبنان عقب نشینی کرد.

پیروزی های حزب الله لبنان بر دشمن صهیونیستی به همین جا ختم نشد و در جنگ 33 روزه نیز که اغلب قدرت های جهانی حمایت های دیپلماتیک و حتی نظامی از رژیم صهیونیستی به عمل می آوردند و در مقابل اغلب کشورهای اسلامی نیز بنا به خواسته اربابانشان در قبال جنایت‌های صهیونیست ها سکوت کرده بودند، بار دیگر نوار پیروزی های حزب الله تکرار شد تا قدرت بالای نظامی حزب الله در سایه رهبری سید حسن نصرالله در این جنگ بر همه روشن شود.

رهبری نصرالله  عامل تعیین کننده موفقیت های حزب‌الله

کارشناسان مسایل راهبردی و بویژه مقامات رژیم صهیونیستی به خوبی می‌دانند که  رهبری سید حسن نصرالله چه نقش عمده ای در موفقیت های حزب‌الله لبنان در سالهای اخیر داشته است، اعتبار و مقبولیتی که اظهارات سید حسن نصرالله حتی در بین افکار عمومی صهیونیست ها دارد، به همراه جنگ روانی دقیق و حساب شده وی نقش اساسی در پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه داشت، سخنرانی های نصرالله در این جنگ و تعیین معادلات مختلف از سوی وی عمق جبهه داخلی صهیونیست ها را هدف قرار داد و آنها را به سست بودن خانه عنکبوتی خود واقف کرد.

"غسان بن جدو" مدیر شبکه المیادین در بررسی نقش سخنرانی‌های سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان در جریان جنگ 33 روزه گفت که وی در این سخنرانی‌ها قدرت خود را در ارسال پیام‌های مختلف به مردم، مقاومت، مبارزان حزب‌الله و افکار عمومی داخل و خارج از لبنان نشان داد. دستور هدف قرار دادن کشتی ساعر در حین سخنرانی زنده بخشی از جنگ روانی نصرالله بود که برای اولین بار از سوی او ابتکار شد و در هیچ جنگی سابقه نداشته است.

به این ترتیب است که بر اساس نظرسنجی های انجام شده، صهیونیست های ساکن سرزمین های اشغالی با وجود خصومتی که از سید حسن نصرالله دارند، بیش از اینکه حرف های تمداران خود را قبول کنند، به اظهارات و وعده‌ها و معادله های سید حسن نصرالله اعتقاد دارند و این یکی از رموز پیروزی حزب الله در هر جنگ احتمالی آینده است.



کشته روی حسین (ع)

یادکردی از سردار شهید علی اصغر خنکدار فرمانده گردان امام محمدباقر(ع)                     لشکر ۲۵ کربلا

سردار حاج مرتضی قربانی: وقتی خبر شهادت اصغر را بهم دادن، یکدفعه كمرم را گرفتم و گفتم: خدایا دیگه گردان امام محمد باقر (ع) از دستم رفت.

زمانیکه اصغرآقا به دنیا اومده بود، قسمتی از بدنش کبود بود که پدر و مادرم از پیرمردعارفی این قضیه را پرسیدند؛ پیرمردعارف به پدرم گفت: آقای خنکدار این پسر رو دست شما نمی مونه، وقتی به سن جوانی برسه از دنیا می ره، ولی ناراحت نباشید، چون پسرتون راه درستی را در پیش می گیره.

قبل از شهادت اصغر خواب دیدم، تو یک اتاقی، جنازه شهید بود كه شهید را، رو به قبله کرده بودند. رفتم کنار جنازه و از کسانی که پیش جنازه بودند، پرسیدم: جنازه كیست؟ گفتند: به جنازه نگاه کن، خوب دقت کردم، كاغذی بر روی سینه جنازه قرار داشت و نوشته بود: شهید علی اصغر خنكدار، سرباز امام زمان (عج) »

اصغر در روز عروسیش حتی یک دست لباس نو هم نخرید. كاپشنی هم که پوشیده بود، برای رفیقش بود. كفشش هم اصلاً معلوم نبود برای كیه. به هیچ وجه لباس نو نمی پوشید. مثلاً: اگر یک پیراهن نو می خرید، می داد به خواهرش بپو شه و یکبار بشوره تا لباس دست دوم بشه و بپوشه.

آنقدر دیردیر، خونه می آمد که حتی بچه خودش را هم نمی شناخت یه بار آمده بود مرخصی؛ بچه بغل پدرشوهرم بود که اصغر به پدرش گفت: این بچه کیست که انقدر تپل و خشکله؟! پدرشوهرم ناراحت شد و اشک تو چشمانش جمع شد و گفت: خدا صدام رو نابود کنه، که پدر نباید پسر خودش رو بشناسه.

 

ادامه در وبلاگ لشکر 25 کربلا - کلیک کنید
گلچینی از بیانات فرمانده كل قوا در مورد قطعنامه‌ی 598 به مناسبت سالگرد پذیرش آن منتشر شد.

كاسه‌ی شهد و شیرینی به جای كاسه‌ی زهر.
هر كسى در این ایام، اظهارات مخالفان ما را در دنیا گوش كرده یا خوانده باشد، مى‌فهمد كه دشمنان نظام ما، چه‌طور از عزت امروز جمهورى اسلامى، از ته دل ناراحتند. پیروزى ملت ایران، به كام اینها تلخ آمد. خداى متعال، همه‌ى كارها را با حساب انجام مى‌دهد. یك روز بنده‌ى صالح خدا، آن انسان بزرگ و مخلص كه هیچ‌چیز را براى خودش نمى‌خواست و همه‌ى كارها را براى خدا مى‌كرد و همه چیز را براى او مى‌خواست، در قضیه‌ى قطعنامه گفت: كاسه‌ى زهر را نوشیدم. این تلخى را او تحمل كرد؛ ولى خداى متعال به آن بنده‌ى صالح عوض داد و هنوز دو سال و اندى نگذشته كاسه‌ى شهد و شیرینى پیروزى را به ملتش چشاند و كامشان را شیرین كرد. آن فداكارى، این ثمره را داشت. اللهم ما بنا من نعمة فمنك لا اله الا انت». همه چیز متعلق به او و به اراده‌ى اوست.
سخنرانى در دیدار با گروه كثیرى از آزادگان و اقشار مختلف مردم، در اولین روز از هفته‌ى وحدت 11/07/1369

به مناسبت سالروز آزادسازی شهر مهران

منبع : وبلاگ لشکر 25 کربلا

سردار حاج جعفر شیرسوار فرمانده گردان ویژه شهداء لشکر۲۵کربلا در عملیات کربلای یک ( آزادسازی مهران)

شعار شیرسوار به زبان سردار مرتضی قربانی

حاج جعفر گفت: درد همیشه هست و می شه خوبش کرد، یا باهاش ساخت، اما اگر زود نجنبیم، مهران دیگه از نقشه ی ایران حذف می شه.

شهیدآوینی می گوید: برادر شیرسوار فرمانده یكی از گردان‌هایی بود كه در تپه‌های قلاویزان عمل كرده بودند. وقتی از او خواستیم كه با ما مصاحبه كند، او گفت: در كنار این بسیجی ها من لایق نیستم كه سخنی بگویم؛ اینها سربازان امام زمان هستند، من كجا و اینها كجا؟ اینها فرزندان فاطمه‌ی زهرا هستند. من شرم می‌كنم كه در مقابل این برادران صحبت كنم.»

سردار حاج مرتضی قربانی:

شعار حاج جعفر در عملیات آزادسازی مهران این بود که : امام تکلیف کرده اند مهران آزاد شود و من تا مهران را آزاد نکنم به منزل برنمی گردم.» در حین عملیات چند شب خواب به چشمش نرفته بود. در داخل خودرو لحظاتی پیش آمد که چشمش را بست و خوابید. پس از بیداری به من گفت : چند لحظه ای چشمم گرم شد و خوابیدم و صدای غرش تانک نیروهای خودی مرا بیدار کرد و این چند لحظه خواب انگار یک شبانه روز بود.» جعفر پس از آن روی تانک سوار شد و به همراه نیروهایش به پیش رفت و در سخت ترین محور عملیات پیشروی و قلاویزان را آزاد کردند.

شهید آوینی در مستند تصویری عملیات کربلای یک می گوید:

دلباخته‌ی دوم، برادر شهید حاج جعفر شیرسوار است. او فرمانده یكی از گردان‌هایی بود كه در تپه‌های قلاویزان عمل كرده بودند. وقتی از او خواستیم كه با ما مصاحبه كند، او گفت: در كنار این بسیجی ها من لایق نیستم كه سخنی بگویم؛ اینها سربازان امام زمان هستند، من كجا و اینها كجا؟ اینها فرزندان فاطمه‌ی زهرا هستند. من شرم می‌كنم كه در مقابل این برادران صحبت كنم.»

برادر شیرسوار، فرمانده گردان ویژه‌ی شهدا، فرزند دكاندار گمنامی از اهالی قائم‌شهر است. او خطاب به پدر و مادرش نوشته است: امروز اگر شما را پدر و مادر شهید می‌خوانند زود نیست، كه من می‌بایست اولین شهید شهرمان باشم. اما خداوند مصلحت اینچنین دیده است كه مرا تا به امروز زنده نگاه دارد و مصلحت خداوند از آمال انسان بالاتر است.»

در مصاحبه ای که شهید آوینی در منطقه عملیاتی کربلای یک با شهید شیرسوار داشتند، شهید شیرسوار در آن گزارش چنین می گوید:

وضعیت بچه های ما همانطور که از سایر برادران شنیدید خیلی خوبه این در حد یک شعاری نیست که بخواد تبلیغاتی بشه و این رو مطرح بکنیم. لذا ما در سایری از نقطه ها، نیروهایی که داشتیم  خوب عمل کردند؛ با حدافل تلفات که اصلاً ما فکرش رو نمی کردیم دشمن آنچنان ذلیل و خار شد تو این منطقه، در جایی که می تونست 48ساعت مقاومت بکنه، 48دقیقه دوام نیاورد در  یک نقطه. با اون همه نیرو و امکانات و اون همه سلاح های مدرنی که در دست داشت و تسلط خاطر روی منطقه. لذا الان که مشاهده می کنید ما تو این منطقه نقطه هایی هست از قبل به دست عراق بود. پس ازگرفتن مهران به دست نیروهای ما، و ما انشاالله می خایم بریم به اونجایی که خود اون نقطه ای که از قبل تو دست عراق بود، بگیریم و درسی به اون بدیم که دیگه اون جرأت نکنه که در جایی دیگه بخواد همچین غلط کاری هایی بکنه.


همسر شهید می گوید:

حاج جعفر مجروح بود، شبی سراسیمه به خونه آمد و به محض وارد شدن بدون اینکه سلام و علیکی بکنه، گفت: سوسن خبر داری پَست فطرت ها، مهران رو گرفتند؟ گفتم: حالا چرا این قدر ناراحتی؟ خوب حتماً کاری کرد که گرفتن اش. چرا من و تو را نمی گیرند؟ با آن که عصبانی بود زد زیر خنده و گفت: بابا! مهران پرستش، رو نمی گم.(مهران پرستش از همرزمان و دستان شهید بود) بعثی ها دوباره شهر مهران رو از دست ما در آوردند؛ باید برم. گفتم: لااقل این دفعه را منصرف شو تو حالت خوب نیست، پایت هنوز خوب نشده. خودم می دیدم که شب ها از درد زانویش ،پیچ و تاب می خورد و موقع راه رفتن می لنگید، اما می گفت: درد همیشه هست و می شه خوبش کرد، یا باهاش ساخت، اما اگر زود نجنبیم، مهران دیگه از نقشه ی ایران حذف می شه. بالأخره رفت و در عملیات آزادسازی مهران، به عنوان فرمانده گردان ویژه شهدا لشکر25کربلا شرکت کرد. هم رزمانش می گفتند: در طول عملیات با اینکه مجروح بود باز هم از خودش رشادت و شجاعت بی نظیری نشون داد.

شادی روح امام و شهدا فاتحه ای با صلوات.

این داستان نیست، مظلومیت سربازان روح اله است، پس ادامه دارد تا ظهور.

به کوشش: پیروزپیمان

با تشکر فراوان از کنگره بزرگداشت ده هزار شهید استان مازندران


شجاعت را به رزمندگان منتقل می‌كرد

از ابتدای حضور شهید دكتر مصطفی چمران در جبهه‌های دفاع مقدس حضور داشته و تا لحظه شهادت در كنار او به عنوان فرمانده عملیات جنگ‌های نامنظم جنگیده است.
به گزاش جوان، از سوی رهبر معظم انقلاب در آن زمان به سمت فرماندار سوسنگرد منصوب شده و ۱۱ ماه را با چمران زندگی كرده است. سید كاظم فرتاش»، سرهنگ بازنشسته ارتش جمهوری اسلامی ایران با سابقه‌ای كه از او ذكر شد در گفت‌وگویی صمیمانه، ابعاد شخصیتی چمران و خاطرات خود با او را به زبان می‌آورد.

چمران را چگونه دیدید؟
در ابتدای امر دكتر چمران را نمی‌شناختم اما در برخوردهایی كه اوایل جنگ تحمیلی با هم داشتیم، متوجه شدم كه فردی بسیار فهیم هستند. در مدت همراهی ایشان كم كم پی به حسنات ایشان بردم.
دكتر چمران شخصیتی با صدها بعد و در هر بعدی سرآمد بود. چمران نقاش بود و البته آماتور نبود و آثار زیبایی خلق می‌كرد. دانشمند بزرگی كه كرسی استادی در دانشگاه ناسای امریكا داشت. خطاط بود و رزمنده‌ای پرتوان و فوق‌العاده و یك فرمانده خوب. من سال‌های سال به فرماندهان مختلف خدمت كرده‌ام اما ایشان سرآمد تمامی فرماندهان من بود. آنچه كه یك فرمانده خوب باید داشته باشد، داشت. ۱۴ هزار نفر رزمنده را به اسم می‌شناخت و به محض دیدن می‌دانست با چه كسی سخن می‌گوید. كافی بود یكبار با كسی صحبت كند و او را ببیند. اگر جایی گرفتار بودیم و نیاز به نیروهای خوبی داشتیم با چمران م می‌كردیم و ایشان بلافاصله می‌گفت فلانی و فلانی در فلان اردوگاه مناسب هستند. او با اینكه فرمانده بود برای همه پرسنل خود ایثار می‌كرد. نیروهای چمران اگر در خط بودند خوراك خوب مثلاً چلوكباب می‌خوردند، نفراتی كه عقب و در ستاد بودند ظهر عدسی می‌خوردند، شب نان و پنیر و هندوانه. 



خیلی به محله و بچه محل و خصوصا هیئت ابوالفضلی محله تعصب داشت . برنامه ها را طوری تنظیم می کرد و اگر اضطرار عملیاتی در منطقه نبود ، خودش را برای تاسوعا و عاشورا به بیدگل می رساند . غیر از هیئت ، روز تاسوعا در منزل پدری سفره نذری هم برای عزاداران پهن می شد .

سال 63 غیر از هیئت و محرم ، مریضی پدر هم او را به بیدگل کشاند . محرم این سال حاج رستم در تهران بستری بود .

10 مهر63 – ششم محرم – ساعت 1 بعدازظهر از ایرانشهر حرکت کردم

11 مهر 63 – ساعت 9 صبح رسیدم کاشان و همان موقع به همراه برادر برای عیادت پدرم به طرف تهران رفتیم .

محمد بعد از ایام محرم به امید بهبودی سریعتر پدر ، به منطقه برگشت ، اما نمی دانست که خیلی زود باید برگردد و در عزای پدر شرکت کند .

25 مهر 63 – با تلفن متوجهوخامت اوضاع پدر شدم . معطلی جایز نبود . برگه مرخصی را گرفتم و آمدم ایران پیما بلیط و سوار شدم .

26 مهر 63 – ساعت 5/12 و ظهر رسیدم بیدگل . شوکه شدم . تمام خیابان سیاه پوش بود و عکس پدرم را درب خانه دیدم . از حالت خودم خارج شدم .

محمد پسر آخر خانه بود و برای پدر و مادر خیلی عزیز بود و حالا پدر به رحمت خدا رفته بود .

تصویر شهید جندقیان و پدر

سردار شهید جندقیان و پدر مرحوش حاج رستم جندقیان

نگاهی به گذشته امنیتی جنوب شرق کشور

در سال های آغازین دهه 70 روزی نبود که چندین گزارش از چندین نقطه استان کرمان درباره شرارت های مختلف نرسد . سرقت مسلحانه – زورگیری – گروگانگیری – قتل – راهبندان – قاچاق مواد مخدر از عمده ترین موارد در گزارش ها بود .

عملیات های موفقیت آمیز بر علیه  اشرار و کاروان های قاچاق مواد مخدر در استان استان سیستان و بلوچستان در سال های پایانی دهه 60 و فرار آنها به مناطق دیگر ، و همچنین ادغام ژاندارمری – کمیته انقلاب اسلامی و شهربانی با هم در قالب نیروهای انتظامی در ابتدای دهه 70 و عدم تمرکز و سازماندهی مناسب در آن سال های اولیه ، از عمده ترین دلایل سیر صعودی و تشدید موارد ناامنی در حاشیه شرقی و جنوبی استان کرمان بود .

در سال 71 حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله به فرماندهی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه منصوب و ماموریت برقراری امنیت در جنوب شرق کشور به این قرارگاه سپرده شد . از این بعد یک پای حاج قاسم در کرمان و پای دیگر در زاهدان بود . با بچه های عملیاتی منطقه خیلی صمیمی شد و از این پس بیشتر وقتش را در زاهدان بود و می گفت اینجا که می آیم یاد دوران دفاع مقدس می افتم و در لشکر این حالت را ندارم . تمام مناطق را برای بررسی شخصا حضور می یافت . از نوار مرزی زابل گرفته تا جالق در سراوان . چند ماموریت شناسایی هم در مناطقی از استان کرمان با بچه های اطلاعات و عملیات تیپ سلمان رفت که خاطرات خودش را دارد . فرصت شد سر موقع ذکر خواهد شد .

از این به بعد حوزه عملیاتی نیروهای سپاه پاسداران سیستان و بلوچستان ، تا مناطق آلوده استان کرمان هم کشیده شد .

سردار سلیمانی در سراوان

تابستان 1372 - سردار حاج قاسم سلیمانی - سیستان و بلوچستان - نواحی مرزی شهرستان سراوان

نمونه هایی از صدها گزارش امنیتی انتظامی

سال 1370

فشار بر اشرار و تغییر ست از بلوچستان به کرمان

کرمان درگیری با 5 کاروان در چند نقطه و شهادت1نفر و مفقودی9نفر

به کمین افتادن نیروی انتظامی در راین و قهرود و شهادت تعدادی توسط شه بخش ها

عملیات فاطمه زهرا(5-9-70) بر علیه شمس الدین سالارزهی در حوالی منطقه کورین زاهدان– شهادت عباس ردانی پور و شهید ابوالفضل جهانزاده

گزارشات آدم ربایی و راهبندی و قتل در کهنوج-بم-راین

شهادت 4 نفر پرسنل نیروی انتظامی در راین به تاریخ -9-70 توسط شرور عباس نارویی

شرور گرگین نارویی در 22-9-70  به همراه زن و برادرش توسط 2 افغانی در کوهپایه کرمان به هلاکت رسیدند

عیدوک بامری در حمله به بسیجیان در روستای حسین آباد ایرانشهر ، 2 نفر را شهید و 4 نفر را مجروح کرد

خدابخش و شوکت نارویی در کرمان کارمند بانک را به اسارت گرفته و برای رهایی او  درخواست مبالغ هنگفتی نموده اند . همچنین خواستار آزادی جمیل نارویی از زندان شده اند.

سال 1371

شرور عباس ناروئی در 19 فروردین طی عملیاتی در روستای پور سلطانی در 50 کیلومتری سیرجان طی یک درگیری دستگیر شد . در این درگیری سه نفر از اشرار از جمله پسر قبزرگ عباس ناروئی کشته شدند .

متلاشی شدن باند قاچاق مواد مخدر در رودان و میناب – انتقال محموله از کهنوج به میناب و رودان و از آنجا بارگیری در کامیون

افزایش قاچاق سلاح جنگی

هلاکت شرور کرامت ابراهیمی در گلباف

شهادت رئیس ارشاد کهنوج در مهرماه

هلاکت  هوشنگ جلالی در اطراف جیرفت

منطقه کوهستانی داراب فارس به دالان عبور مواد مخدر مشهور است . این مواد از بلوچستان و کرمان عبور و وارد استان فارس می شود .

افزایش تحرکات اشرار در بلوچستان و کرمان

درگیری در منطقه چاه زیارت کهنوج و شهادت یک پرسنل انتظامی – شرور مجید شهریاری

شنود مکالمه بی سیمی نورمحمد شهلی بر با چنگیز نارویی درباره وعده کمک گلبدین حکمتیار به آنها از افغانستان

شهادت 21 تن از نیروی انتظامی کرمان توسط رحمان نارویی

سال 1372

به اسارت گرفتن 82 نفر پرسنل نیروی انتظامی توسط حمید نهتانی در منطقه لار در شمال زاهدان

عملیات در منطقه زرند بر علیه عبدالرحمان نارویی

درگیری در شهرک امام کرمان

عملیات در منطقه تکاب شهداد

شهادت فرمانده انتظامی زنگی آباد در 20 کیلومتری جنوب کرمان

هلاکت شرور علی زارع در منطقه جیرفت و کهنوج

هلاکت جلال نارویی در بردسیر

شرور رحمان نارویی با حمله به روستای حسین آباد داراب فارس 17 روستایی را به قتل رساند

عملیات بر علیه رحمان نارویی در نوکن جنوبشرقی سیرجان

شرور کامخان نارویی که عامل شهادت 35 پاسدار در سال 70 بود در کمین 45 کیلومتری شرق سیرجان به هلاکت رسید

ده تن از پرسنل انتظامی هرمزگان  که در اسارت اشراری از طایفه نارویی بودند آزاد شدند

چرا عملیات در آورتین

منطقه همجوار سه استان کرمان – سیستان و بلوچستان و هرمزگان ، منطقه ای کوهستانی و صعب العبور می باشد و منطقه آورتین در همین محدوده واقع شده است . به دلیل عدم کنترل و تسلط دولتی در منطقه و وضعیت جغرافیایی آن ، این منطقه به مثابه دژی تسخیر ناپذیر برای اشرار و از جمله عیدوک بامری در آمده است .

پاکسازی این منطقه نقش بسیار موثری در امنیت بخشی برای هر سه استان دارد .

نگاهی به ویژگیهای منطقه عملیاتی

منطقه آورتین از سال های بسیار دورتر از انقلاب اسلامی ، محلی امن برای اشرار و فراریان از حکومت بوده است . طایفه سالار که بعدها و در زمان اخذ شناسنامه به کامرانی (کامران از بزرگان و اشرار منطقه که در زمان پهلوی معدوم شده بود) تغییر نام داده بودند ، به صورت مداوم به مناطق پیرامونی خود تا جبال بارز و جیرفت و کرمان برای غارت و چپاول رفته و بعد به مناطق امن خود باز می گشتند .

تنها حرکت نظامی برای سرکوب اشرار این منطقه در زمان رضاشاه پهلوی صورت گرفته و بعد از آن طی حدود بیش از 50 سال منطقه شاهد حضور جدی قوای نظامی و انتظامی نبوده است .

قدمت ناامنی و شرارت حاصله از اقدامات اشرار ، و زورگیری و اعمال خلاف را در منطقه تبدیل به یک فرهنگ حاکم نموده بود . جوانان  در اولین سال های رشد خود با مسلح شدن به جمع تفنگچی های خان می پیوستند و تجارت مواد مخدر به عنوان منبع درآمد سرشار همه را به خود جذب می کرد .

منطقه عملیاتی آورتین در تقسیمات کشوری حال حاضر ، جزو استان کرمان -  شهرستان قلعه گنج و شامل دهستان های چاه دادخدا – رمشک و مارز می باشد اما  در زمان عملیات (1373) این منطقه جزو شهرستان کهنوج ، و قلعه گنج از توابع آن بوده است .

این منطقه کوهستانی از لحاظ جغرافیایی – اجتماعی و امنیتی ، اختصارا دارای ویژگیهایی به شرح ذیل می باشد :

نقطه اتصال سه استان کرمان – هرمزگان و سیستان و بلوچستان .

نقطه اتصال قوم فارس و بلوچ .

نقطه اتصال مذهب شیعه و سنی .

نقطه اتصال دشت و کوهستان .

منطقه ای در اوج  محرومیت های اجتماعی و خدماتی با کمترین امکانات و خدمات دولتی

منطقه ای دورافتاده از مراکز و جاده های مواصلاتی اصلی ، بدون انتظامات و کنترل دولتی

وجود فرهنگ عشیره و قبیله و خان بازی در مناسبات اجتماعی

منطقه عملیاتی آورتین محل ست طایفه کامرانی بوده که در زمان عملیات ، شرور جلال کامرانی نقش رهبری طایفه را به عهده داشته داست .

منطقه ای امن -  مستحکم و حفاظت شده برای اشرار و کاروان های مواد مخدر

وجود فرهنگ مختلط فارس و بلوچ – عقاید مختلط شیعه و سنی در منطقه

منطقه عملیاتی آورتین در مرز سه استان سیستان و بلوچستان-کرمان و هرمزگان

عکس هوایی از منطقه عملیاتی آورتین

شرور عیدمحمد(عیدوک) بامری

طایفه بامری ، از حوزه شهرستان ایرانشهر، طایفه ای پر افتخار با شهدای زیاد و رزمندگان دلاوری می باشند که در انقلاب و دفاع مقدس و امنیت بخشی در بلوچستان فداکاری های فراوانی نموده اند .

با پیروزی انقلاب ، برخی افراد فریب خورده از این طایفه به دلیل درگیر بودن با قاچاق مواد مخدر ، در مسیری خلاف امنیت و ثبات منطقه وارد شدند . از جمله آنها دو برادر به نام های آسا و غلامحسین بامری که با شرارت های خود و درگیری با نیروهای نظامی و انتظامی علاوه بر ناامن کردن منطقه ، موجب کندی و یا توقف برنامه های عمرانی در این منطقه محروم می شدند .  این اشرار وقتی مجبور به فرار از منطقه می شدند ، منطقه کوهستانی آورتین را برای مخفی شدن انتخاب می کردند . شرور عیدمحمد بامری فرزند غلامحسین نیز که تا کلاس پنجم ابتدایی دانش آموز مدرسه در دلگان بود ، از سن 12 سالگی وارد باند جنایتکار پدر شد . در سال 66 با هلاکت آسا و غلامحسین ، عیدوک بامری جانشین پدر در شرارت شد و کوهستان های آورتین مخفیگاه او گردید . عیدوک در ازدواج دوم خود ، دختر شرور جلال کامرانی را به همسری گرفت و این باعث نفوذ بیشتر او در منطقه آورتین گردید .


شرور عید محمد(عیدوک) بامری فرزند شرور معدوم غلامحسین بامری


14-8-1373 – شنبه روز اول عملیات

سپیده دم صبح چهاردهم ، و با اولین روشنایی صبحگاهی ، پایگاه هوانیروز کرمان دستور پرواز بالگردها را صادر کرد . 5 فروند 214 – 2 فروند شنوک – یک فروند 206 به همراه یک تیم آتش کبرا ، پرواز 400 کیلومتری خود تا هدف را آغاز کردند . در وهله اول در مزرعه لشکر 41 بین جیرفت و کهنوج سوخت گیری کردند و در توقف بعدی نیروهای عملیاتی تیپ مالک (مازندرانی ها) را برای انجام عملیات هلی برن سوار نمودند .

هماهنگی بین نیروهای هلی برن و محور زمینی (تیپ سلمان) در جنوب سخت بود . اصل غافلگیری و ورود هماهنگ شده هر دو محور کار را سخت می کرد .

تقریبا تمام عده های لشکر درگیر عملیات می شوند .

کروکی مسیر تقریبی عملیات هلی برن و محور زمینی در عملیات آورتین

با آغاز عملیات ،  نیروهای هلی برد ، روی ارتفاعات مسلط منطقه پیاده می شوند . بلافاصله تیم آتش پروازی مناطق مشخص شده در 2 روستای آورتین و زحمت آباد را زیر آتش می گیرند . عیدوک بامری که هدف اصلی عملیات است ، و امروز روز هفتم است که در منطقه حضور دارد ، در هر دو روستا خانه دارد ولی صبح امروز در روستای زحمت آباد حضور داشته . برآورد 100 نفری اشرار حاضر ، در وهله اول ، فرار و مخفی شدن از آتش بالگردها بوده . در این آتشباری اولیه تعدادی از اشرار به درک واصل ، تعدادی مجروح و مابقی در چند گروه به اطراف پراکنده می شوند . آگی بامری عموی عیدوک که در آورتین است به عیدوک در زحمت آباد ملحق می شود . گروه زمینی تیپ سلمان که از طریق چاه هاشم و دهانه سولان در حال ورود به منطقه بوده است با تعدادی از اشرار درگیر و فرمانده تیپ سردار حاج عباس ییلاقی در این درگیری مجروح می شود . عیدوک که از این درگیری با خبر می شود ، چون راه فرارش هم از همان دهانه بوده ، با رفتن بالگردها از آسمان ، به وسیله 5 دستگاه خودرو به طرف دهانه سولان می روند . عیدوک که تا این لحظه هنوز درک درستی از وسعت عملیات ندارد به تدریج متوجه می شود  نیروهای اعزامی با هدف گروه او وارد منطقه شده اند . عیدوک که دهانه سولان را بسته می بیند به طرف جنوب و شرق یعنی کوهها می رود .

کروکی مسیر تقریبی تعقیب و گریز انهدام باند شرور عیدوک بامری در روز اول عملیات آورتین

عیدوک بعد از فرار به طرف کوه در اولین فرصت مقداری غذا و قند و چای تهیه و ادامه مسیر می دهند . برای دومین مرتبه تیم هجوم هوایی به منطقه می آید و گروهی از نیروها در جلوی مسیر عیدوک هلی برن شده و مسیر به طرف بشاگرد را مسدود می کنند . در این مرحله یکی از ماشین های عیدوک هدف قرار می گیرد . عیدوک که می داند در تعقیب زمینی او هستند ، سعی در فاصله گرفتن هر چه بیشتر با تعقیب کننده ها دارد . با مسدود شدن مسیر شمالی عیدوک به طرف شمالشرق تغییر جهت می دهد و برای در امان ماندن و درگیر شدن با بالگردها زیر مقداری نخل خرما پنهان و حتی به طرف بالگردها آرپی جی شلیک می کنند . آتش بالگردها در این نقطه نیز تعدادی تلفات از گروه عیدوک می گیرد و همچنین تعدادی از گروه جدا شده و به نقاطی متواری می شوند . با خروج  تیم آتش ، عیدوک و گروهش مجددا ادامه مسیر می دهند . مقداری که ادامه مسیر می دهند ، مسیر سخت می شود . ماشین عیدوک کمک دار بوده و رد شده ولی متوجه می شود بقیه ماشین ها نتوانسته اند هنوز بیایند . نزدیک روستایی بوده اند که درختان خرما و پرتقال داشته است . عیدوک ماشین را  پنهان و وارد گپر می شود تا بقیه گروه برسند .

تیم آتش هوایی که مجددا وارد منطقه شده ، ماشین های گروه و منطقه نخلستان را شناسایی و اجرای آتش می کنند . چند نفر از برادران عیدوک از زمان درگیری دهانه سولان تا این نقطه تا به حال کشته و مجروح شده اند و آگی عموی عیدوک نیز در این نقطه به شدت مجروح می شود  عیدوک تصمیم می گیرد تا تاریک شدن هوا در زیر تخته سنگ ها پنهان شوند . با تاریک شدن هوا عیدوک برای بررسی وضعیت خودروها و تلفات به سمت خودروها می آیند . ماشین خود او پنچر بوده که پنچری می گیرند . آگی عموی عیدوک و آواره برادرش که زخمی بوده اند عقب سوار می کنند و حرکت می کنند . تا ساعت 1 نیمه شب که می روند راه مسدود و غیر قابل عبور می شود . مجبور می شوند ماشین را ترک و با مقداری فاصله از آن سنگر می گیرند . عیدوک در اینجا امید داشته که تا فردا عملیات تمام شده و مجددا می توانند با ماشین برگردند .

15-8-1373 – یکشنبه روز دوم عملیات

با روشن شدن هوا و پرواز بالگردهای شناسایی ، گروه باقی مانده عیدوک مجبور می شوند تا نزدیک غروب در همان حالت مخفی بمانند و این درحالی است که هم دو مجروح سخت دارند و آب و غذایی هم ندارند .

نزدیک غروب تلاش می کنند تا از اطراف الاغی برای حمل مجروح های خود پیدا کنند که موفق نمی شوند و پیاده از غروب تا صبح روز بعد پیاده می روند .

در این روز گروه های رد زن نیروهای عشایر به فرماندهی شهید علی معمار و شهید محمد جندقیان ، مسیرهای متعددی را برای شناسایی مسیر اصلی عیدوک بررسی می کنند ، اما چون گروع عیدوک متلاشی و هر گروه به سمتی رفته ، کار شناسایی ردها مشکل می شود .

گروه های پاکسازی در این روز موفق به ددستگیری حدود 100 نفر از اشرار گروه جلال کامرانی و عیدوک بامری در منطقه می شوند .

16-8-1373 – دوشنبه روز سوم عملیات

با روشن شدن هوا گروه باقی مانده اشرار در زیر درختان خود را پنهان می کنند . اشرار که پرواز بالگردهای شناسایی را در بالای سر خود می بینند تا ساعت 5 عصر در رهمین مکان می مانند . تعدادی دیگر از گروه عیدوک در این نقطه بدون اطلاع گروه را ترک و متواری می شوند .

گروه های رد زن عشایری که ماشین استتار شده عیدوک را پیدا می کنند به تعقیب ادامه می دهند که مجددا به تاریکی هوا برخورد می کنند . با مشخص شدن حدود تقریبی مسیر حرکت اشرار و تاریک شدن هوا ، چندین گروه از نیروها در نقاط حساس مستقر می شوند .

نزدیک غروب عیدوک متوجه می شود در اطراف محل آنها نیرو مستقر شده و در محاصره هستند . با تاریک شدن هوا ، آنها موفق می شوند از نقاط کور و پنهان از حلقه محاصره خارج و به فرار خود ادامه دهند .

از گروه عیدوک در این موقع 13 نفر باقی مانده است . آگی عموی عیدوک که زخمی است ، دیگر قادر به ادامه مسیر نیست و یک نفر با او می ماند و بقیه حرکت می کنند .

اشرار تا ساعت 4 صبح پیاده می روند و بعد به دلیل خستگی با پیدا کردن محلی مناسب برای مخفی شدن مشغول استراحت می شوند .

17-8-1373 – سه شنبه روز چهارم عملیات – روز پایانی عملیات در آورتین

اشرار تا ساعت 10 صبح در مخفیگاه می مانند اما چون پرواز بالگردها و نزدیکی نیروهای عملیاتی را احساس می کنند به دنبال محل مناسبت تری برای پنهان شدن و یک درگیری احتمالی می گردند ، تا اینکه در مسیر رودخانه پشت تخته سنگی که به صورت آبشاری مسلط به مسیر بوده سنگر می گیرند .

گروه ردن عشایری تیپ سلمان امروز در دو گروه به فرماندهی شهیدان معمار و جندقیان در دو مسیر مختلف اقدام به تعقیب اشرار کرده بودند . حوالی ظهر که گروه شهید جندقیان برای نماز و نهار و استراحت توقف کرده بودند . شهید جندقیان مثل همیشه نیست . بیشتر در خودش فرو رفته و در فکر است .  برای چند دقیقه ای با برادر نوری صحبت از دلتنگی خانواده و اینکه در زاهدان چندین روز است بی خبر هستند . برادر نوری به محمد می گوید خوب برنامه ریزی می کردی بچه ها را می آوردی ایرانشهر پیش بچه های ما . محمد طوری با برادر نوری صحبت می کند که اینجا دیگر پایان کار من است و خون من در این منطقه ریخته خواهد شد .

 شهید جندقیان و حسن نوری مشغول همین درد و دل ها هستند که سردار سلیمانی با بالگرد در کنار آنها فرود می آید . اخبار و اطلاعات حکایت از حرکت اشرار در مسیر گروه شهید معمار دارد  به همین خاطر گروه شهید جندقیان با سوار شدن بر بالگرد به همراه سردار سلیمانی به طرف موقعیت شهید معمار می روند . سردار سلیمانی در مسیر وقت تنگ است و فرصت کم  . ساعت حدود 30/3 و نیم عصر وتا تاریگی هوا چیزی نمانده . قرار می شود گروه 13 نفری شهید جندقیان حرکت کنند و گروه شهید معمار با یک استراحت کوتاه پشت سر آنها به راه بیفتند . شهید سید محمد فولادی (چاچا) علیرغم اینکه در گروه شهید معمار بود و خسته ، خود را به گروه شهید جندقیان ملحق می کند . گروه به شکلی حرکت می کند که برادر نوری با چند نفر جلوتر می روند و شهید جندقیان و تعدادی دیگر با فاصله چند متری پشت سر آنها . نوری و همراهانش به آثار به جا مانده از اشرار برمی خورند و رد زن اعلام می کند ، ردپاها خیلی تازه است . شهید جندقیان با بی سیم به شهید معمار موضوع را اطلاع می دهد . شهید معمار به محمد می گوید خیلی نزدیک هستند و مواظب باش و ما هم راه افتادیم .

شهید جندقیان با اشاره سر و چشم به برادر نوری که مشغول بررسی وسائل اشرار است اعلام می کند ما حرکت کردیم  . از اینجا به بعد جندقیان – فولادی – کرد و رئیسی در جلو و تعدادی با برادر نوری در پشت سر حرکت می کنند . به فاصله 5 متری تخته سنگی می رسند که گروه عیدوک از صبح تا به حال پشت آن مخفی شده اند .

مسیر پیچ دار رودخانه و و سایه های افتاده بر کف رودخانه و همچنین موقعیت قرارگیری تخته سنگ اشرار به شکلی بوده ، که عیدوک متوجه نزدیک شدن نیروها نمی شود . حسین رئیسی از عشایر نیکشهر در همین فاصله 5 متری به یکباره متوجه حضور اشرار در زیر تخته سنگ شده  و اعلام می کند عیدوک زیر تخته سنگ است و شروع به تیراندازی می نماید .

در کمتر از ثانیه عیدوک که در نقطه ای مسلط سنگر دارد ،  تازه متوجه حضور نیروها شده و بلافاصله اقدام به تیراندازی می کند و در همان رگبار اول شهیدان جندقیان – فولادی و کرد که در سمت چپ حسین رئیسی و در تیر رس بوده اند از فاصله 5 متری به سختی مورد اصابت قرار می گیرند و به شهادت می رسند .

با تیراندازی و مقاومتی که گروه چندین نفره عیدوک انجام می دهند ، اجازه ورود نیروها به محل درگیری را نمی دهند . این درگیری تا تاریکی کامل ادامه پیدا می کند و از جمع اشرار که در این درگیری تعدادی کشته و زخمی می شوند ، تنها سه نفر که یکی از آنها عیدوک بامری بوده ، باز هم موفق به فرار از محل می شود .

کروکی مسیر تقریبی تعقیب و گریز انهدام باند شرور عیدوک بامری تا پایان روز چهارم و شهادت گاه

شهدای تیپ سلمان در عملیات آورتین - سردار شهید محمد جندقیان - سید محمد فولادی(چاچا) - حامد کردنیا


فداکاری – ایثار و تحمل مرارت های فراوان رزمندگان و خانواده های آنها ، به صورت مستمر در چهل سال گذشته ، برای هر منطقه از کشور نوید بخش امنیت و ثبات و سازندگی بوده است . مناطق شرقی کشور یکی از این مناطق است که امنیت و ثبات آن ، مرهون تلاش مجاهدین بومی و غیر بومی آنجا می باشد . این سرزمین فرماندهان و سرداران بزرگی با یاران متعهد و سخت کوشی به خود دیده است که هر کدام در مقطعی و در منطقه ای حماسه ها آفریده اند .

عملیات آورتین به فرماندهی سردار پرافتخار حاج قاسم سلیمانی ، آغازی بود بر رفع معظل بزرگی به نام ناامنی پایدار که نزدیک به صدسال دامنگیر مناطق مشترک سه استان سیستان و بلوچستان – کرمان و هرمزگان بود .

به جرات می توان گفت عملیات پاکسازی منطقه جنوب شرق که با عملیات آورتین آغاز شد ، بزرگترین عملیات در نوع خود در تاریخ معاصر بود . تسلیم صدها نفر از اشرار و مسلحین منطقه و تحویل هزاران قبضه سلاح در طی سال های 1373 و 1374 کاری بود کارستان که از عهده دهر کسی بر نمی آمد .

درود می فرستیم بر روح بلند شهدای بزرگ و افتخارآفرین سپاه سرافراز اسلام .   

نماهنگ تسلیم و خلع سلاح اشرار و مسلحین در سال 1373 در سایت آپارات

[https://www.aparat.com/v/pn9bg]


نماهنگ با حجمی کمتر در کانال تلگرامی گروه پژوهشی جبهه مقاومت اسلامی شهرستان های کاشان و آران و بیدگل به آدرس زیر :

https://t.me/gpjme/817




سرلشکر شهید منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایرام - 15 دی ماه 1373
سرلشکر شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - 19 دی ماه 1384
سپهبد شهید قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - 13 دی ماه 1398



عملیات فتح المبین در مطبوعات1
رومه اطلاعات دوشنبه دوم فروردین 1361






عملیات فتح المبین در مطبوعات2
رومه اطلاعات دوشنبه دوم فروردین 1361
شهید صیاد شیرازی

عملیات فتح المبین در مطبوعات3
رومه جمهوری اسلامی چهارم فروردین 1361


عملیات فتح المبین در مطبوعات4
رومه جمهوری اسلامی هفتم فروردین 1361


عملیات فتح المبین در مطبوعات5
رومه جمهوری اسلامی هفتم فروردین 1361
امام خمینی


جاده اندیمشک اهواز-شهر شوش - شهرک المهدی(خلخال)- مقر تیپ المهدی(عج)-قبل از عملیات فتح المبین
شهیدان جواد عنایتی - عباس صلاحی پور



بسم الله الرحمن الرحیم
ملّت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیّة‌الله‌ ارواحناه‌ فداه و به روح مطهّر خود او تبریک و به ملّت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوّه‌ی الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌و نیز همه‌ی دشمنان- بدانند خطّ جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.

ملّت ایران یاد و نام شهید عالی‌مقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سیّدعلی ‌ای
۱۳دی‌ماه ۱۳۹۸


شهادت 36 تن از نیروهای گروه عملیاتی سپاه زاهدان
خبر هولناک و شوک آور بود . شهادت تمامی 36 نفر گروه عملیاتی سپاه زاهدان . برای سپاه در استان بی سابقه بود . گروه در کمین افتاده بودند ، اما علیرغم مقاومت و رشادت ، به دلیل قطع ارتباط بی سیمی و در نتیجه عدم پشتیبانی ، بعد از چندین ساعت همه به شهادت می رسند .
شهادت این دلاوران هر چند مظلومانه و غریبانه ، و در نگاه محاسبات دنیایی ما از سر بی تدبیری ، اما حکمتی خداوندی در آن نهفته بود که این شهادت سرآغازی باشد برای پاکسازی و آزادسازی مناطقی از این سرزمین ، که در غفلت ، از چشمه همه مخفی مانده بود . در چند سال بعد از این حادثه ، شاهد پاکسازی بخش بزرگی از مناطق غرب استان سیستان و بلوچستان و جنوب و شرق استان کرمان از لوث وجود اشرار خطرناکی بودیم که سالها در این مناطق آزادانه به فعالیت پرداخته بودند .
ستون اعزامی 36 نفره اعزامی از پایگاه شهید شمعگانی زاهدان به فرماندهی شهید حاج محمد حسین قاسمی ساعت 1535 مورخه 11 آبان 1366 حرکت نموده و شب را در روستای گرگ حیدرآباد مستقر می شوند . صبح روز بعد قصد حرکت می نمایند . بر اساس برخی گفته ها ، مقصد ستون به طرف مدوهان نبوده ، ولی دیدن یک موتور که به طرف ارتفاعات می رفته ، آنها در تعقیب او به طرف ارتفاعات می روند . ممکن است ، گروه شرور عباس ناروئی که عامل این جنایت بوده ، از روز قبل ورود ستون به منطقه را دیده و با طراحی از پیش تعیین شده ، موتورسوار را برای فریب و کشاندن ستون به ارتفاعات وارد دشت کرده اند .
سه سال بعد از این واقعه ، سرخک (افغانی محکوم به اعدام) که از تفنگچیان شرور نورمحمد شعلی بور بود ، در حین ماموریتی که او به عنوان راهنما ما را به طرف ارتفاعات پیرسوران می برد ، چند روایت از عملیات های چندسال گذشته تعریف کرد و از جمله درباره این واقعه اینگونه تعریف کرد : 
ما (گروه نورمحمد شعلی بور) در لوت زنگی احمد بودیم که عباس ناروئی آمد .
از جیب لباس خود یک آرم لباس سپاه بیرون آورد و با افتخار گفت : نورممد ، 36 کمیته ای را کشتم . عباس نارویی آرم سپاه را نمی شناخت . تا نورممد نگاهش به آرم سپاه خورد ، با دو دست زد توی سر خود و به عباس نارویی گفت : چه کردی تو ؟ تو بچه های سپاه را زده ای . دیگر جای ما توی این منطقه نخواهد بود و سپاه از فردا به دنبال ما خواهد بود .
و همینگونه هم شد . طی سه سال فعالیت عملیاتی در منطقه شهرستان زاهدان ، بهشت امن اشرار و کاروان های مواد مخدر در مناطق غربی زاهدان ، تبدیل به جهنمی برای آنها شد . بعد از این بخش بزرگی از اشرار طایفه نارویی و از جمله عباس نارویی ، پایگاه های اصلی و خانواده خود را به مناطق جنوبی استان کرمان (ارتفاعات جبال بارز) منتقل کردند که در سال 71 با قرار گرفتن حاج قاسم سلیمانی در مقام فرماندهی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه ، آن مناطق نیز مورد پاکسازی قرار گرفت . 
نهایتا شرور عباس ناروئی در 19 فروردین 1371 طی عملیاتی در روستای پور سلطانی در 50 کیلومتری سیرجان طی یک درگیری دستگیر شد . در این درگیری سه نفر از اشرار از جمله پسر بزرگ عباس ناروئی کشته شدند .
سوابق شرور عباس نارویی در به شهادت رساندن نیروهای نظامی و انتظامی
سال66 شهادت 16 تن از پرسنل ژاندارمری
سال 66 شهادت 36 نیروی سپاه زاهدان
شهادت 5 نفر بسیجیان بم
سال 67 شهادت 6 نفر نیروهای اطلاعات بومی کمیته
5 روز قبل از هلاکت شهادت 7 نیروی انتظامی

کروکی مسیر حرکت ستون عملیاتی تا کمینگاه

کروکی مسیر حرکت ستون عملیاتی تا کمینگاه
اسامی شهدای 12 آبان 1366 غرب زاهدان
شهید حاج محمد حسین قاسمی(رسمی- محل دفن زاهدان) - شهید رضا برفی(رسمی- محل دفن زاهدان) – شهید علیرضا کوهکن(رسمی-زاهدان) - شهید مزار پودینه(رسمی-زابل) – شهید حسینعلی خیاطی(افتخاری-زاهدان) – شهید غلامحسین مردان زاده حیدری(رسمی-زابل) – شهید حسین رنجور ملاشاهی(رسمی-زاهدان) – شهید اسدالله خشت زرین(رسمی-کاشان) – شهید موسی قاسمی(رسمی-بیرجند) – شهید محمدعلی خیاط(وظیفه-زابل) - شهید عباسعلی خیاط(وظیفه-زابل) – شهید ابراهیم نعیمی(وظیفه-زابل) – شهید علی شیروانی(وظیفه-زابل) -  شهید منصور جهان تیغ(وظیفه-زابل) - شهید خان محمد اربابی(وظیفه-زابل) -  - شهید غلامحسین ترک جوش(وظیفه-زابل) - شهید عباسعلی آذریان(وظیفه-زابل) - شهید حسین اشتراک(وظیفه-زابل) - شهید تاجبخش عالی مقدم(وظیفه-زابل) - شهید محمود کول(وظیفه-زابل) -  شهید احمد حاجی حسینی(وظیفه-زابل) - شهید خدارحم خمری(وظیفه-زابل) - شهید محمد شیخ کبیر(وظیفه-زابل) - شهید احمد روزبه(وظیفه-زابل) - شهید غلامرضا میربهاالدین(وظیفه-زابل) - شهید اکبر نادری(وظیفه-زاهدان) - شهید نقی باجان(وظیفه- چهاردانگه ساری) - شهید رضا خلیلی(وظیفه-چهاردانگه ساری) - شهید عیسی خواجه محله(وظیفه-چهاردانگه ساری) - شهید عباس یزدانی(وظیفه-فریمان) - شهید علیرضا سورانی(وظیفه- شهرستان بن در استان چهارمحال و بختیاری) –- شهید ابراهیم ولی پور(وظیفه-بهشهر) - شهید عباس رجبی(وظیفه-کرمان) - شهید مرادعلی حسین نژاد(وظیفه-قوچان)

پوستر 36 تن از شهدای آبان 66 زاهدان

پوستر 36 شهید آبان 66 زاهدان

شهید سردار حسین همدانی» که بود؟ + تصاویر - کلیک کنید



پیکر سردار شهید حسین همدانی پیش از عزیمت به تهران، در حرم حضرت زینب(س)بنی هاشم طواف داده شد


پیکر سردار شهید حسین همدانی


عکس/ فرزاندان سردار شهید همدانی

وهب و محمد" همدانی فرزندان سردار شهید حسین همدانی






سردار حمید حسام» نخستین نویسنده‌ای است که پس از گذشت سال‌ها از دوران دفاع‌مقدس و حماسه فراموش نشدنی شهدا و رزمندگان قلم به دستش گرفته است و غواص‌های عملیات کربلا4» را دست‌مایه داستان خود در حوزه خاطره‌نگاری جنگ‌تحمیلی قرار داده ‌است.این کتاب 16 سال پیش منتشر شده است.
 
کتاب غواص‌ها بوی نعناع می‌دهند»، روایت داستانی 72 غواص لشکر انصارالحسین(ع)» استان همدان است که در روز چهارم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی کربلا4» حماسه آفریدند. این روایت براساس خاطرات بازماندگان حادثه و شاهدان عینی در قالب داستان به همت حمید حسام در سال 1378 به از سوی انتشارات صریر» چاپ رسیده است.
 
اکنون که در فضای آکنده از یاد و نام 175 شهید غواص که توسط دشمن طی عملیات کربلا4» به اسارت درآمده و با دستان بسته به شهادت رسیده‌اند در میهن هستیم، ایسنا خاطره‌ای غواصان عملیات کربلای 4 را منتشر می‌کند.
 
پنجاه متری می‌شد که زده بودیم به آب نور منورهای خوشه‌ای دیگر جلایی نداشتند و داشتند می‌مردند.از زمین و آسمان گلوله سرخ می‌بارید. روی محورهای چپ و راست ما. و آن رو به رو، درست رو به روی ما، سکوتش خیلی مرموز بود. و مرا واداشت حس کنم که منتظرند برویم نزدیک‌تر و آن وقت.
 
بعدش را دوست نداشتم تصور کنم و به منورهای جدید نگاه کردم که چتری از نور شدند روی اروند و غواص‌هایی که معلوم بود کنار موانع عراقی‌ها کُپ کرده‌اند. احساس عجیبی داشتم. تصور می‌کردم همه آنها الان چشم‌هاشان به ما است که چطور برویم و ته دلشان آرزو می‌کنند که ما لااقل برسیم اگر آنها نرسیده‌اند. حرکت تند ستون ما آرام گرفت و کند شد و کند‌تر. فکر کردم این کندی نمی‌تواند به خاطر خستگی باشد،آن هم با آن نیرویی که از بچه‌ها سراغ داشتم. تصمیم گرفتم برگردم و مسیرم را وارسی کنم.
 
حلقه طناب را از دستم درآوردم و دادمش به نفر دوم ستون، به امیر طلایی. همه رو به جلو فین(کفش مخصوص غواصی) می‌زدند و هیچ کس حتی نپرسید که: کجا؟
 
انگار منتظر این کار من از قبل بوده‌اند. رفتم رسیدم به ته ستون. نفر آخر مرا صدا می‌زد، آرام و کمی با درد. می‌گفت: پام گرفته، حاجی‌جان. نمی‌توانم فین بزنم.
 
فکر کردم می‌خواهد بهانه بیاورد که نمی‌آید، منتهی گفت: ولی می‌آیم. دیدم نجفی است، قدرت‌الله طلبه جوانی که غرور عجیبی داشت در درد کشیدن و باز آمدن و دم نزدن. جای یکی به دو نبود. دستش را از طناب جدا کردم و گفتم: برگرد عقب! گفت: ولی من.
 
گفتم: سریع!
 
گفت: من این حرف‌ها را نگفتم که بخواهم برگردم. فقط دلیل دردم را گفتم.
 
گفتم:بی‌ حرف!
 
فرصت نداشتیم و این را هر دومان می‌دانستیم. مجبور شدم حتی هلش بدهم. برگشت به صورتم زل زد و خواست چیزی بگوید که گفتم: فقط بگو چشم!
 
صدای موج و انفجار و شلیک نمی‌گذاشت صدای نفس کشیدنش و آهش را بشنوم. فقط دیدم دست اطاعت به پیشانی گذاشت و برگشت رفت. از کجا می‌دانستم باید بیشتر نگاهش کنم تا بعد حسرت نخورم چرا من جای او نبوده‌ام، چرا من پام نگرفت، چرا من برنگشتم، چرا توپ کنار من زمین نخورد، چرا من اولین شهید این گروه نبوده‌ام.
 
سریع برگشتم سر ستون و حلقه طناب را باز بستم به دست چپم. هنوز نصف راه را هم نرفته بودیم، هنوز از آتش در امان بودیم که آب دور خودش چرخید و شد گرداب و آمد وسط ما و ما را کشید وسط دایره گرد خودش. انتظارش را نداشتیم، با این که احتمالش می‌رفت. فکرمان را به جنگ با آتش متمرکز کرده بودیم، نه با آب و این طور سخت و این طور وقت گیر و این طور نفس‌گیر.
 
قدرت موج می‌آمد و می‌کوبیدمان به هم و تمام توانمان را می‌گرفت. هیچ پایی نا نداشت رو به جلو فین بزند. اگر آب می‌آمد یکی را پرت می‌کرد طرفی، بقیه هم کشیده می‌شدند طرفش، به خاطر همان طنابی که به دست‌هامان بسته بودیم، و می‌چرخیدند. گرداب ما را کشاند برد طرف سنگرهای جزیره ام‌الرصاص.» و بچه‌های دیگر سکوت در شب را، فراموش کرده بودند و فریاد می‌زدند، پر همهمه، و فکر نمی‌کردند ممکن است آن رو به رو چشمی یا چشم‌هایی پنهان منتظر همین فریادها باشد.
 
از لحظه‌ای که وحشت داشتم اتفاق افتاد. بچه‌های در تیررس بودند و تیراندازی در یک آن شروع شد. دنبال کریم گشتم، بدون اینکه بدانم کجاست یا ببینمش، فریاد زدم: کریم! حتی من هم یادم رفته بود نباید داد بزنم. صدایی نیامد. فکر کردم نشنیده بعد گفتم: نه. گفتم اگر هم شنیده باشد، فاصله و این صداها مگر می‌گذارد صدا به صدا برسد. پا زدم و دنبالش گشتم و پیدایش کردم. موج نمی‌گذاشت به هم برسیم.
 
می‌کوبیدمان به موجی دیگر و گاهی بالای آب بودیم و گاهی پایین آب. و من می‌شنیدم کریم دارد بی‌بی را صدا می‌زند و مولایش را. آن هم مقطع و با فریادی فروخورده. آب می‌آمد راه دهانش را می‌بست، و دهان مرا هم، و می‌کوبیدمان به موج و بچه‌های دیگر هیچ کاری نمی‌شد کرد، جز دعا و توکل و فریادهای دل و اشک. اگر اشک بود. خیلی آنی، باور کردنی نبود و نیست، یعنی حالا را می‌گویم که بگویم از آن گرداب وحشی آمدیم بیرون و کشیده شدیم تو مسیری راکد و آرام. اگر آرامش داشتیم، یا پامان روی خاک بود، یا کسی آن رو به رو مواظب مان نبود، حتم فریادها می‌کشیدیم از این چیزی که دیده بودیم و حتم گریه‌ها می‌کردیم. از این لطف و معرفت و مرحمت. اما نیرومان را جمع کردیم و رفتیم به مسیری که جلومان بود و منتظرمان.
 
به عقب که نگاه می‌کردم جزیره ام‌الرصاص پشت ام‌الرصاص بود و همین طور آن کشتی سوخته‌ای که قرار بود شاخص‌مان باشد. حالا دقیق داشتیم رو به روی راهکارهای خودمان فین می‌زدیم، در دو ستون موازی و نه چندان منظم.
 
باید باز به بچه‌ها سر می‌زدم ببینیم کسی طوریش شده یا نه. یا نه، ببینم آب کسی را برده یا این که. که دیدم هم هستند، حالا نه با قدرت قبل و نه با سرعت قبل و فقط با همان لب‌هایی که ذکر می‌گفتند و خدا را کمک می‌خواستند.
 
هواپیماها که آمدند تو آسمان، موجی آمد طرفم و سرم را برد زیر آب و من خیلی سریع سعی کردم بیایم روی آب و ببینم این بار بمب‌ها کجا افتاده و چه‌ها کرده. و همان لحظه، از همان راه دور حدس زدم باید اسکله باشد، اسکله نیروهای پیاده. و منورها، با آن درخشندگی بی‌ رحمشان، حقیقت تلخی را نشانم دادند: آتشی که به جان قایق‌ها افتاده بود، در مدخل کارون و حتم. نخواستم تخیلم را به کار بیندازم و قایق‌ها را پر از نیرو ببینم. حتی دلم می‌خواست حس بویایی‌ام از کار می‌افتاد و بوی خون و باروت را نمی‌شنیدم. یا یک بوی تند دیگر را؛ که از بودنش در تعجب ماندم و سر چرخاندم و دنبالش گشتم و دیدم آن جا نمی‌توان آن بو را شنید و گفتم: پس.
 
گفتم: این بوی نعنا از کجاست؟
 
و موج آب و صدای آب و تمنای درونی‌ام به تنهایی‌های بلم و سواری روی آن و خلوت غار به اعترافم کشاند که این بود از همان نعنایی است که آن شب، کنار آن غار، پیشانی کنار خاکش گذاشته بودم. یا آن نعنا و سر حمیدی‌نیا در کنارش. خیلی آنی یاد نادر افتادم و یاد بلم سواری و آن بو بیشتر شد و اینها همه فقط در یک لحظه، حتی کمتر از یک چشم به هم زدن، به تصورم آمد. و من دنبال کریم می‌گشتم. حتی صدایش می‌زدم، بلند و بی‌پنهان کردن خیلی چیزها. و او هم حتی جواب می‌داد.
 
و من به خودم گفتم: نه.
 
گفتم: دهانت را ببند!
 
گفتم: حتی به زبان هم نباید بیاوری.
 
گفتم: حتی دیگر حق نداری برگردی به عقب نگاه کنی.
 
گفتم: جلو.
 
گفتم: فقط جلو.
 
گفتم: سریع!
 
گفتم: بی‌حرف!
 
گفتم: فقط بگو چشم!
 
انگار به نجفی گفته باشم. و من به خودم، برای خودم، دست اطاعت به پیشانی زدم و حتی گفتم، نه زیاد آهسته و حتی بلند: چشم.
 
و فین زدم رفتم جلو. فاصله‌مان 20 متر هم نمی‌شد. طناب را آوردم بالا و بی‌بی زهرا(س) را صدا کردم و محکم‌تر فین زدم تا بقیه بفهمند این دیگر لحظه‌های آخر شنای ما است. و درست در همین لحظه بود که دوشکا شروع کرد به شلیک. و پدافند هم. و هر دوشان دقیق روی سطح آب را نشانه رفته بودند. همهمه و فریاد بچه‌ها با خروش موج و صدای شلیک‌ها درهم شده بود و مرا نگران بچه‌ها و عملیات و آن قایق‌های پر از نیرو و بوی نعنا می‌کرد.نمی‌توانستم به کسی کمک کنم.
 
خودم هم کمک می‌خواستم. پس هر کس تمام سعیش را می‌کرد که برود برسد به ساحل پر موانع آن رو به رو. ستون ما به شکل باز و دور از آن آرایش منظم قبلی خودش پیش می رفت.
 
و اولین آرپی‌جی‌ ما، از سمت چپ، با دست نادر شلیک شد و باز آن بوی نعنا و حالا لبخند را حس می‌کردم. صدای شلیک با صدای فریاد همراه بود و کسی از پشت سرم ناله می‌کرد که: محسن؟ حاجی. تیر. تیر خوردم.
 
طناب سنگین شده بود و من برگشتم دیدم امیر طلایی است که تیر خورده. فین زدم آمدم کنارش و فقط توانستم بگویم: نگران نباش!
 
بگویم: چیزی نیست.
 
بگویم: صلوات بفرست فقط.
 
فقط شنیدم گفت:الله.
 
و دیگر هیچ. تیر از کنار صورتمان رد می‌شد. داغی‌اش را حتی حس می‌کردم. امیر را به حالت حمل مجروح انداختم روی دست چپم و چند قدم آخر را هم فین زدم و آمدم رسیدم به گِل. همان طور خوابیده، دست دراز کردم و فین‌ها را از پاهام آزاد کردم و دست‌های امیر را گذاشتم توی یک خورشیدی(میلگردهای جوش داده شده به هم که شبیه قاصدک هستند) و چشمم افتاد به محمد مختاران و رضا حقگویان که افتاده‌اند کنار همان خورشیدی، بی‌جان. و آن بوی نعنا باز آمد و من از امیر جدا شدم و امیر صدام کرد، به اسم حتی، چیزی که انتظارش را نداشتم. نتوانستم بگویم چه می‌گوید. آتش نمی‌گذاشت. دست پرسش تکان دادم و دستی به سر و صورتش کشیدم تا لااقل با نگاهش بفهمم چه می‌گوید و او نگاهش چرخید طرف جنازه رضا و همان جا ماند و دستش شل شد و با سر افتاد روی خورشیدی و من به رضا و بیشتر به خودم گفتم: صلوات بفرست فقط ! فرستادم.
 
به بچه‌ها خیره شدم که سعی می‌کردند از تیررس بیایند بیرون و نشوند آن جنازه‌هایی که روی دست آن موج‌های وحشی می‌رفتند سمت خلیج فارس و تیر می‌خوردند و باز هم و باز هم. نارنجکی آماده کردم و همان طور خوابیده انداختمش طرف سنگر تیربار رو به رو و دیدم که خاک پیچید تو هم و سنگر دیگر سنگر نماند. قدرت گرفتم و فریاد زدم: سریع بلند شوید بیایید تو کانال!
 
کجا و چطورش را نمی‌دانستم. فقط می‌دانستم باید بیایند. گذشتن از آن چند 100متر سیم خاردار حلقوی لازم بود و حتمی، آن هم در میان آن آتش و هلهله و فریادهای دیوانه‌وار سربازهای عراقی و زوزه تیرهای رسامی که از لای سیم خاردار رد می‌شدند و صدای عجیبی می‌دادند. سریع سیم‌خاردار‌ها را برانداز کردم و دیدم هیچ کدام‌شان هنوز باز نشده‌اند و این فاجعه بود و چاره‌ای هم جز غلتیدن روی آنها نبود.
 
نایستادم. حتی به کسی دستور ندادم که پیشقدم بقیه شود. خودم را غلتاندم روی سیم خاردارها و خورشیدی‌ها و درد را تحمل کردم و فقط دعا می‌کردم لباس غواصی‌ام زیاد پاره نشود و آن آرپی‌جی زن عراقی بیاید لب سنگر و در تیررس من. که آمد. کلاش را گرفتم طرفش و شلیک کردم و چند جای بدنم گر گرفت و سوخت و سنگین شدم و با صورت افتادم روی باتلاق. آمدم دست راستم را ستون تنم کنم و بلند شوم که یک نارنجک آمد افتاد کنار زانوی چپم، توی گِل. فقط توانستم صورتم را برگردانم و انفجار را بشنوم و آن گر گرفتگی باز بیاید، حالا از مچ پا تا کتف و من می‌گویم: بخشکی شانس!
 
آسمان و زمین و خط سرخ تیرها و آتش دور سرم می‌چرخیدند و من به خودم می‌گفتم چیزی نیست و صلوات می‌فرستادم و بو می‌کشیدم، تا باز بوی نعنا بیاید. که آن هم آمد و من فکر کردم نکند همه چیز دارد تمام می‌شود و خیلی آنی و حتی بلند گفتم: نه.
 
گفتم: نمی‌گذارم.
 
تیر می‌آمد می‌خورد به گِل‌های دور و برم و می‌پاشیدشان به صورتم و من به بچه‌ها، به آنها که لای سیم‌خاردار تیر می‌خوردند می‌گفتم: بیایید بیرون! بیایید این ور.
 
تیربار عراقی هنوز آتش می‌ریخت و من بی‌اختیار و معلوم نبود به کی فریاد زدم: خاموشش کن!
 
شاید اغراق باشد و نشود باور کرد. اما تیربار درست همان لحظه خاموش شد و من درست در همان لحظه، زیر نور منور، چند تا از بچه‌ها را دیدم و باور کنید که خندیدم، آن هم با آن همه زخم و درد و تیر و بوی نعنایی که داشت دیوانه‌ام می‌کرد. گفتم، حتم به خودم، این هم از خط اول. و حس کردم حالا درد کشیدن راحت‌تر است. »
 
حمید حسام در سال 1340 در همدان متولد شد. وی فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دانشگاه تهران است.جوانی خود را در جبهه‌های نبرد سپری‌ کرد و همین مساله باعث شد تا دفاع مقدس رویکرد اصلی حمید حسام در نوشتن و خلق آثارش باشد. سردار حسام معاون در دوره‌ای معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس بود و در زمینه نویسندگی نیز کارنامه قابل توجهی دارد.

منبع: ایسنا

روایتی خواندنی از دلاورمردان لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس

سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند+ تصاویر

شهیدان محمد علی،  قاسم و حجت الله عبوری

 سه برادر بودند که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند.

برگرفته از وبلاگ دوران رنج

به گزارش رجانیوز، آنچه که در پی می‌آید ماجرای عجیب شهادت این سه برادر اهل ساری است که در فاصله چهل و به ترتیب سن، خون مبارک‌شان در راه حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی جاری می‌شود. روایت شهادت آنها، توسط جانباز سرفراز "علی‏رضا علی‏پور" از هم‌رزمان این شهیدان بیان و توسط نویسنده دفاع مقدس برادر جانباز  "غلامعلی نسائی" قلمی شده است که متن کامل آن در ادامه می‌آید.

این همه شهید یکجا همه شهر را بهم می‌ریزد

عملیات والفجرهشت» را پشت سرگذاشته، پس از استراحتی کوتاه، دوباره به منطقه بازگشته‌ایم، جاده فاو - بصره، حوالی کارخانه نمک، در عملیات والفجر هشت» تا جاده شنی پیشروی کرده، اکنون اینجا برای دشمن بسیار ارزشمند و حیاتی است. نفوذ دشمن از این منطقه، می‌تواند کار فاو را یکسره کند.

این محور استراتژیک را به نیروهای گردان مسلم بن عقیل(ع)» جمعی لشکر 25کربلا سپرده اند.



یکی از راههای ثبوت حقانیت انقلاب، در رفتارهای انسانی انقلابیون  در مواجه با دشمنانشان و وحشیگری ضدانقلاب با انقلابیون نهفته است . به عنوان نمونه و مشتی از خروار ، رفتار و کردار ضدانقلاب در کردستان در سالهای قدرت نمائی شان مبین همین موضوع است  . آنقدر وحشیگری و رذالت از جانب آنها که باور این خونخواری ها  واقعا سخت و دشوار  است .
شهید احمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود . با وجود جوان بودن سخت ترین عرصه ها را برای خدمت به انقلاب برگزید و نهایتا توسط ضدانقلاب کردستان زخمی شد و بعد اسیر و بعد شکنجه و بعد قطع عضو و بعد شهید و سپس خورده شد  .
سال 58 که حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد. در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است .

بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :

(( . ما عده‌ای از برادران ارتشی بودیم که ماموریت بازگرداندن حدود چهل بدن مطهر و منور از شهدای عملیات‌های گذشته را داشتیم. در محور پیرانشهر در منطقه آلواتان بود که افراد کومله یکی از تانک‌های ما را زدند، در همان هنگام که می‌خواستم خودم را از تانک بیرون بیندازم کتف راستم هدف تیر آن کوردلان قرار گرفت و به همین صورت به اسارت افراد وحشی و خونخوار حزب کومله درآمدم.

اینکه می‌گویم وحشی و خونخوار، غلو نیست. برایتان توضیح می‌دهم اعمالی را که اینها با اسیرانشان داشتند یک گرگ درنده گرسنه با شکارش ندارد. شما هر حیوان وحشی را که در نظر بگیرید پس از یک شکار و شکم سیری، آرام می‌شود و تا مدتی به کسی کاری ندارد اما باور کنید این از خدا بی‌خبران کارهایی می‌کردند که فکر می‌کنم صهیونیست‌ها هم از این اعمال شرمشان بیاید.

همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنه‌های هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند و برادران دیگر را هم نعل کوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی می‌کردند. بعد از روز قرار شد ما را به سبک دموکراتیک و آزادانه!! محاکمه و دادگاهی کنند

روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را که همان اوایل انقلاب فرار کرده بود شناختم و محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محکومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حکم هم مشخص، عده‌ای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محکوم شدیم. حکم ما که اعداممان قسطی بود به صورت کشیدن ناخن‌ها، بریدن گوشت‌های بازو و پاها، زدن توسط کابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و . و تمامی اینها بی چون و جرا اجراء می‌شد. که آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.

یک بار که ناخن‌هایم را می‌کشیدند طاقتم تمام شده بود و دیگر می‌خواستم اعتراف کنم و هر چه که می‌دانستم بگویم، اما یکی از برادران سپاهی که با هم بودیم به نام برادر سعید وکیلی، می‌گفت ما فقط به خاطر خدا آمده‌ایم خود داوطلب شده‌ایم که بیاییم پس بیا شرمنده خدا و خلق او نشویم و لب به اعتراف باز نکنیم. سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد، آب سردی بود که بر آتش بی طاقتم ریخته شد، پس از آن جریان بود که سه تا دیگر از ناخن‌هایم را کشیدند و با نمک مرهم گذاشتند و پس از اینکه مقدار زیادی با کابل زدند باز برای به درد آوردن بیشتر بدنم در حضور دیگر برادران، مرا در دیگ پر از آب نمک انداختند و بیش از نیم ساعت وادارم کردند که در آن بمانم و سپس برای عبرت دیگر برادران، مرا در سلولی عمومی انداختند

مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا می‌کرد با این تفاوت که قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان بردند پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. شش نفر از مقاوم ترین بچه‌های بسیج اصفهان را که همه جوان بودند، آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌کردند. ولی آن بی انصاف باز هم تقاضای قربانی کرد. مجددا شش سپاهی، چهار ارتشی و دو آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنایان هدیه شدند. آن عزیزان نیز چون دیگر برادران به فیض شهادت عظیمی رسیدند. من و عده‌ دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند به حالت بیهوشی و اغما به زندان برگرداندند ولی شنیدیم تا پایان مراسم عروسی 16 نفر دیگر را هم در طی مراحل مختلف قربانی هوسرانی شیطانی خود کرده بودند. ننگ و نفرین ابدی بر شما که اگر تنها قانون جنگل را هم مبنای خود قرار می‌دادید اینچنین حکم نمی‌کردید.

قبلا اسمی از برادر سعید وکیلی برده بودم. ماجرائی را که بر سر این برادر آورده شده است نقل می‌کنم. همان طور که در بالا هم گفتم تنها برای ثبت در تاریخ و اعلام آن به تمام دنیاست که این صحبت‌هار ا می‌گویم. شاید که بشنوند و من باب دلخوشی تنها همین یک عمل را محکوم کنند. از مقاوم ترین افراد، سعید وکیلی، سرگرد محمد علی قربانی، سرگروهبان جدی و دو خلبان هوا نیروز بودند که اغلب اوقات اینها زیر شکنجه بودند. سعید 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبودی یافته بود آوردندش و مجددا اعتراف گرفتن شروع شد.

او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌کرد. انگار مسابقه‌ای بود بین تمام مردانگی، با تمامی نامردی‌ها و شقاوت‌ها، هر چند که سعید را با سنگدلی هر چه تمام‌تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج افتخار پیروزی را بر سر گذاشته و بر بال ملائک به ملاء اعلی پیوست.

تنها به آخرین قسمت از زندگی سعید وکیلی می‌پردازم که اگر سراسر زندگی‌اش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت، و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه‌گر ساخت. او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس.

خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و بدنش را .
 
الله اکبر. لااله الا الله . اینکار تنها برای او نبود رسمی شده بود برای هر کس زیر شکنجه جان می‌سپرد البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند. درود به روان پاک تمامی شهیدان بالاخص شهید سعید وکیلی.

قبل از آزادی ما، دو تن از خلبانان هوانیروز در آن حوالی که ما بودیم مشغول گشت زنی بودند. افراد کومله با لباس مبدل به آنها علامت می‌دادند و آنها نیز بر زمین می‌نشینند افراد کومله یکی از خلبان ها را دستگیر می‌کند و خلبان دیگر که طی درگیری زخمی هم می‌شود به پایگاه برگشته و گزارش ما وقع را می دهد. بعد از چندین روز هواپیماهای شناسائی منطقه را شناسایی می‌کنند و برادران رزمنده طی یک عملیات آن منطقه را آزاد و در نتیجه ما نیز آزاد شدیم. آن موقعی که عملیات صورت می‌گرفت و افراد کومله فراری و متواری می‌شدند من بیهوش بودم و در هواپیما بود که به هوش آمدم و فهمیدم آزاد شده‌ام. به علت جراحات بسیار سنگینی که داشتم امکان معالجه‌ام در تهران نبود بعد از 24 ساعت به وسیله بنیاد شهید به آلمان فرستاده شدم. همراه من عده دیگری از برادرانی که آنها نیز در این عملیات آزاد شده بودند به آلمان آمدند. مدت کمی گذشت تا الحمدالله بهبودی حاصل شد و برگشتم ولی برادرانی بودند که هر دو دست و هر دو پایشان ناقص شده بود و یا چشمهایشان را در آورده بودند، آنها ماندند تا معالجه شوند.

 موقعی که آزاد به خانه برگشتم کسی را دور و برم نداشتم چون پدرم در زمان شهید نواب صفوی توسط ایادی استعمار شهید شده بود و مادرم همان موقع که شنیده بود بدست کومله اسیر شده‌ام سکته می‌کند و تا به بیمارستان می‌رسد به رحمت ایزدی می‌پیوندد. در این مدت که اسیر بودم برادرم که خلبان بود به شهادت می‌رسد که جنازه‌اش هم پیدا نشد. شوهر خواهرم همراه با دو تا از بچه‌هایش به شهادت رسیدند. و یکی دیگر از فرزندانش هم به دست مزدوران صدامی اسیر است. تنها من مانده‌ام و یکی دو نفر دیگر از افراد خانواده که خودم هم الان در خدمت ملت قهرمان منتظر اعلام حمله هستم تا به یاری خداوند همراه دیگر رزمندگان راه قدس را از کربلا باز کنیم انشاء‌الله باشد که خداوند لیاقت شهادت را نصیب بنده حقیر خودش بفرماید.

والسلام علیکم و علی عباد‌الله الصالحین
 
راوی: آقابالا رمضانی

منبع : وبلاگ نبرد سوم




نماهنگ تلفیقی صوت امام ای و سردار شهید حاج احمد کاظمی
بخشی از سخنرانی امام ‌ای چند هفته پس از عملیات مرصاد در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۲۸ در جمع رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا است که به تبیین قطعنامه 598 شورای امنیت پرداختند و همچنین صوت سخنرانی شهید حاج احمد کاظمی که برای اولین بار توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس پس از 32 سال منتشر می شود. این سخنرانی در باب وم اطاعت از امام خمینی(ره)، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ در جمع رزمندگان لشکر 8 نجف اشرف و در تاریخ 1367/05/17 بسیار شنیدنی است.

[https://www.aparat.com/v/HPkOd]





بهمن سال 1360 از شروع جنگ تحمیلی 15 ماه گذشته بود . چندین ماه اول برای اعزام های مردمی محدودیت بود و هرکسی به ترفندهایی خودش را به جبهه می رساند . از نیمه دوم سال 60 اعزام های مردمی زیادتر و نفرات اعزامی افزایش یافت. علی اصغر حاجی زاده که آخر دیماه اعزام شد ناصر را بی تاب تر از قبل کرد تا اینکه موفق شد دو هفته بعد از علی اصغر یعنی 14 بهمن 1360 ثبت نام و عازم جبهه ها شود .
پادگان معروف ابوذر در استان کرمانشاه که نقش پشتیبانی جبهه های سرپل ذهاب و گیلانغرب را داشت ، در اصل متعلق به ارتش بود که با شروع جنگ بخشی از آن در اختیار سپاه پاسداران قرار گرفت . حالا ناصر به عنوان یک نیروی پشتیبانی خدماتی  در این پادگان بود . رزمندگان کاشان و آران و بیدگلی زیادی هر روز در این پادگان رفت و آمد داشتند .
ناصر خیلی وقت نبود که آمده بود به منطقه که از طریق نامه با خانواده و دوستان متوجه شد علی اصغر در عملیات چزابه مفقود شده و خبری از او نیست . غم عالم بر دلش نشسته بود و لحظه ای از یاد علی اصغر شوخ و بذله گو نمی رفت . اما اینجا کجا و جبهه چزابه در جنوب کجا


حسین که شهید شد اسم تیم فوتبال محله باغ علوی شد تیم شهید . حسین جزو اولین شهدای شهر بود که در درگیری با گروههای ضدانقلاب در شهر بانه در فروردین 1360 به شهادت رسید .

ناصر و علی اصغر حاجی زاده و جواد صدیقیان فامیل و دوست صمیمی هم بودند که بیشتر اوقات با هم بودند . جواد پسر خواهر ناصر و اصغر از طرف پدری فامیل .
بعد یک اصغر دیگر به این جمع اضافه شد . علی اصغر صباغیان . اصغر و اصغر و ناصر به ترتیب در سالهای مختلف به شهادت رسیدند و جواد هم شد جانباز دفاع مقدس .




ناصر هم مثل همه جوانان و نوجوانان مذهبی با شروع و اوج گیری تظاهرات بر علیه حکومت پهلوی ، به امام خمینی علاقمند و خود را در صف سربازان ایشان قرار داد . از کانون های جوشان و فعال انقلاب ، دبیرستان برادران شهید عبداللهی شهر آران و بیدگل بود و سال اول دبیرستان ناصر که همزمان با اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی بود ، نقطه عطفی در شکل گیری شخصیت جهادی و انقلابی او شد . دانش آموزان دلسوز – علاقمند به امام و کشور – متعهد – فعال و با ایمان تبدیل شدند به گروههای دانش آموزان انقلابی و جمع این بچه ها خیلی زود همدیگر را پیدا کردند و حضور در فعالیت های داوطلبانه جهاد سازندگی اولین عرصه حضور آنها بود . کمک به کشاورزان عمده فعالیت جهادی آنها بود . علاوه بر آن در کارهای فرهنگی و هنری و خدماتی دیگر نیز فعال بودند .


شهید ناصر حاجی زاده فرزند مرحوم محمدآقا متولد دی ماه سال 1342 در محله باغ علوی بیدگل از شهر آران و بیدگل
ناصر جوانی مهربان – محجوب – ماخوذ به حیا – ورزشکار با اخلاق - خوش سیرت و خوش صورت بود . قیافه و جثه او از سنش کمتر نشان می داد . مورد علاقه پدر و مادر و خواهر و برادران بود . تحصیلات خود را در مدارس بیدگل تا مقطع سوم دبیرستان یعنی زمان شهادت ادامه داد .


سه شنبه 22-4-1361
سه شنبه و 21 ماه مبارک رمضان  روز شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام بود . قطعی شده بود که امشب عملیات است . گردان ها به خط آمده بودند . شور گرمای خوزستان بود . آفتاب داغ با شرجی بالا در بیابان های خشکی که گرد و غبار حرکت خودروها و انفجار گلوله های خمپاره و توپ وضعیت سختی را رقم زده بود . هر چه به غروب نزدیک می شدیم دشت شلمچه و پاسگاه زید شاهد صحنه های زیبای معنوی رزمندگان می شد . سربندهای یا زهرا و یا حسین تقسیم شدند . برخی گوشه ای خلوت کرده و یا مشغول نوشتن وصیتنامه بودند یا مناجات و راز و نیاز . در آغوش کشیدن ها و حلالیت طلبیدن و شوخی های برخی با بقیه از دیگر صحنه  های عجیب شب عملیات بود . برای برخی شب وصل به خالق و معبود و برای برخی شب هجر و جدایی از دوستان .  ناصر هم متفاوت از همیشه و در حال رها شدن ازتعلقات دنیا و مادیات آخرین نامه را به خانواده نوشت و ضمن حلالیت آرزوی شهادت کرد . رزمندگان نماز مغرب و عشا را خواندند و شامی مختصر و حرکت به سمت دشمن . تاریکی مطلق که هر چند لحظه شلیک گلوله های منور دشمن سیاهی شب را پاره می کرد به همراه صدای حرکت ستون رزمندگان . گرمای طاقت فرسا با سنگینی تجهیزات کار را خیلی سخت کرده بود . قمقمه های آب کفاف نمی داد و همان لحظات اولیه تمام شد . اگر دبه 20 لیتری هم هر کسی داشت در این گرما و تحرک تمام می شد . خدا به فریاد فردا صبح برسد . پاتک های دشمن و نرسیدن نیروی پشتیبانی و آذوغه و مهمات .
حساس ترین محور عملیاتی ، محورهای بچه های استان اصفهان در سه تیپ امام حسین علیه السلام - نجف اشرف و کربلا بود . پیشروی عمیق و طولانی تا پشت نهر کتیبان از یک سمت و پیشروی تا ساحل  اروند رود از سوی دیگر .
گردان ناصر در پشت میدان مین مانده بودند . گردان به دلیل تاریکی مطلق با چندین  متر اختلاف و اشتباه به جایی آمده بودند که در میدان مین ، معبر کاملی باز نشده بود . اما چاره ای نبود . تاخیر در حمله به خط دشمن ممکن بود سرنوشت همه عملیات را تحت تاثیر بگذارد .
گردان حالا داخل میدان مین گرفتار شده ولی به حرکتش ادامه می دهد که ناگهان چند رزمنده روی مین می روند . انفجار مین های منور و والمر و گوجه ای پشت سرهم ، دشمن را هوشیار می کند و بارانی از گلوله را روانه جمع رزمندگان می کند . در زمینی صاف و بدون عارضه که با هر فرار از گلوله دشمن با روی مین رفتن همراه بود ، صحنه ای از خون و آتش را نمایش می داد . 
دسته ای که شهید جواد عنایتی فرمانده آن بود و ناصر و بقیه دوستان در آن بودند ، تقریبا همه مجروح یا شهید شده بودند . اما گردان با هر سختی و فداکاری بود موفق شدند به خط دشمن برسند و اولین خاکریز دفاعی آنها را به سقوط بکشانند . 
ناصر جزو اولین شهدای عملیات بود که ترکشی کوچک بر قلب او نشسته بود و چهره نورانی تر از همیشه اش جزو پیکرهای شهدای داخل میدان مین بود . او به آرزویش که شهادت بود رسیده بود در حالی که شجاعت ، ایثار و فداکاری امثال او بود که با نترسیدن از میدان مین و متوقف نشدن عملیات ، راه را برای پیروزی های بزرگ باز می کرد .
بر روح بلند و پرفتوح شهدا صلوات . اللهم صل علی محمد و آل محمد .


آخرین نامه های قبل از شهادت زیادی از شهدا به جا مانده و آخرین نامه شهید ناصر حاجی زاده به خانواده که چندساعت قبل از شهادت نوشته و از خانواده خواسته دعا کنید امشب به آرزویم که شهادت است برسم یکی از آنهاست .
وقتی ادعا می کنیم که ما در جنگ کشته ندادیم و فقط شهید دادیم ، این نامه ها گواه و سند این ادعا است . 
ما کشته ندادیم به این معنا که اینطور نبود که ترکش و گلوله ای به هر کسی بخورد و کشته شود . فقط آنها که با تمنا و تضرع و خواهش و آرزو از خداوند می خواستند به این مقام رسیدند .
قسمت هایی از آخرین نامه شهید حاجی زاده در تصویر بالا .

چهارشنبه 26 خرداد 1361
ساعت از 11 شب گذشته و قطار به آرامی از ایستگاه راه آهن اصفهان به راه می افتد . دیروز حدود ظهر اعزامی ها از کاشان حرکت و عصر در پادگان 15 خرداد اصفهان بودند . از دیروز عصر سازماندهی اولیه و تحویل لباس و مومات و استراحت و امشب هم حرکت .
مقصد جبهه های جنوب است و این خبر خوشحالی رزمندگان را چند برابر کرده . جبهه جنوب برای آنها یعنی شرکت در عملیات
به اهواز رسیده اند . تیپ نجف اشرف در پایگاه شهید مدنی در دانشگاه شهید چمران . هوای خوزستان داغ و شرجی و برای انسان های معمولی بدون کولر گازی تحملش غیر ممکن . اما اینها رزمندگان اسلام هستند که چند روز آینده و در گرمایی شدیدتر از آن در بیابان های جنوب در عملیات رمضان شرکت خواهند کرد .
15 تیرماه از پایگاه شهید مدنی اهواز به جبهه شلمچه در خرمشهر منتقل و برای شرکت در عملیات لحظه شماری می کنند . سردار شهید علی صالحی آرانی فرمانده آنهاست . دشمن از حمله بو برده است و در منطقه شلمچه آب رها می کند که تا خاکریزهای رزمندگان می آید . آنها برای استراحت از خستگی و گرمای چند روزه شلمچه به مقری در خرمشهر می روند .


شروعی برای یک عمر افتخارات
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان از قدیمی ترین و جزو اولین مراکز تاسیس شده سپاه در کشور است . 15 خردادماه 1358 تاسیس و به سرعت به نهادی موثر و خدمتگزار در شهر تبدیل شد .
مردادماه 58 ، از یک طرف بحث امنیت در شهر تهران به واسطه انتخابات خبرگان قانون اساسی و همچنین از طرف دیگر تحرکات ضدانقلاب در کردستان ، سپاه کاشان برای ماموریت های خارج از شهر و خصوصا ماموریت های رزمی و عملیاتی آماده شد .
روز یکشنبه 28-5-1358 اولین گروه رزمندگان سپاه کاشان به تهران اعزام ودر پادگان ولی عصر(عج) مستقر شدند . این گروه بعد از یکهفته حراست از اماکن و شخصیت ها در شهر تهران ، با پیوستن گروهی دیگر به آنها به فرماندهی شهید علی معمار از طریق هوایی عازم کردستان شدند . 
از این تاریخ تاکنون رزمندگان شهرستان های کاشان و آران و بیدگل ، هیچ صحنه ای از مخاطرات انقلاب را خالی نکرده و همه جا به عنوان اولین ها حضور داشته و با تقدیم هزاران شهید و جانباز مدال پرافتخار مجاهدت فی سبیل الله را برای همیشه بر سینه خود دارند .
تلگرام https://t.me/gpjme
ایتا https://eitaa.com/gpjmeshkaarabid

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

colanlausu tannobeepe نمایندگی فروش بیسیم موتورولا و کنوود | 09122022286 | قیمت خرید بیسیم موتورولا . پورتال اطلاع رسانی پایگاه انتقال خون تربت حیدریه معرفی سایتهای برتر کلیکی دنیا مرکزتبلیغات یاران روستای پایین مرزبال معرفی روحانیون اصلاح طلب دلتنگی... amsformorne